پاسخ به: زندگینامه امام محمد باقر(ع)
سه شنبه 17 آذر 1388 1:23 PM
بردباری
مردی نصرانی خطاب به امام باقر (ع) گفت: تو بقر هستی. امام (ع) با ملایمت
و خونسردی فرمود: من باقر هستم. مرد (که همچنان بر اسائه ی ادب مصر بود)
گفت: تو پسر زنی آشپز هستی. امام (ع) بار دیگر با ملایمت و نرمی به وی
فرمود: آشپزی حرفه ی او بود (و این ننگ نیست). نصرانی همچنان به گفتار
ناهنجار خود ادامه داد و مادر امام (ع) را به نسبتی ناروا متهم ساخت. امام
(ع) با ملاطفت به وی فرمود: اگر راست می گویی، خدا او را بیامرزد و گر نه
خدا تو را بیامرزد.
مرد نصرانی از دیدن این برخورد امام (ع) به اشتباه خود پی برد و اسلام آورد. (۱۶)
صبر و شکیبایی
گروهی نزد امام باقر (ع) رفتند. در همان هنگام یکی از فرزندان آن حضرت
مریض بود و آثار حزن و اندوه در سیمای مبارک امام (ع) نمودار بود ولی چیزی
نمی گفت. مهمانان از دیدن این حالت، با یکدیگر به گفتگو پرداختند و از
نگرانی شدید امام (ع) درباره ی فرزندش، سخن گفتند. مدتی نگذشت که کودک فوت
کرد و صدای گریه از درون خانه بلند شد. در این هنگام امام (ع) با چهره ای
گشاده از اتاق بیرون آمد. هنگامی که آنان از علت پدید آمدن آن حالت غیر
منتظره از امام (ع) پرسیدند، فرمود: «ما دوست داریم نسبت به کسی که مورد
علاقه ی ماست در عافیت و سلامت باشیم ولی چون فرمان خدا رسد آنچه او دوست
می دارد تسلیم هستیم.»(۱۷)