«غلامعلي فلاح» در صبح دل انگيز سال 1341 در خانوادهاي مؤمن و مذهبي در شهر كاشان چشم به جهان گشود. پدر، كارگري زحمتكش بود كه رزق حلال خداوندي با دستان پينه بستهاش الفتي ديرينه داشت و مادر عفيفهاي پاك و خدادوست كه شير آميخته با محبت اهلبيت(عليهمالسلام) را به كام فرزند ميريخت. علي زندگي را در چنين محيطي آغاز كرد و به رشد و بالندگي رسيد. پس از طي تحصيلات ابتدائي و راهنمايي روح حقيقت جوي خويش را روانة حوزه كرد تا در درياي بيكران فقه جعفري(عليهالسلام)، زيباترين آموزههاي علم و ادب را فرا گيرد و صورت زيباي خويش را به سيرتي زيباتر مزين كند.
مدرسة علمية «رسالت» قم اولين مكتب عشق بود كه علي جوان را در آغوش گرم خود ميفشرد. سالهاي اول تحصيلات حوزوي مصادف بود با اوج مبارزات مردم بر ضد رژيم سفاك پهلوي و روحانيت مانند هر قيام اسلامي ديگر، سردمداران اين قوم سرافراز بودند و «علي» نيز در هياهوي خشم و نفرت و مبارزه، هميشه پيشگام بود. روزگاري رهبري جوانان هم سن و سال خويش را بر عهده داشت و با عملياتهاي انتحاري سعي در تخريب اماكني چون شراب فروشي و..... در كاشان ميكرد و در صف اول تظاهرات خشم خود را با فرياد«مرگ بر شاه» ابراز ميكرد.
در عمليات انهدام مركز تهية شراب، دو انگشت علي قطع شد و به افتخار جانبازي دست يافت. مأموران ساواك و شهرباني كه از زيركي و چابكي او به ستوه آمده بودند، سرانجام با تلاشي بسيار او را دستگير و به زندان افكندند ولي او راهي را انتخاب كرده بود كه مشقت و سختي در آن«احلي من العسل» بود.
پس از پيروزي انقلاب نيز مبارزه او در دو جبهه مهم همراه با جهاد نفس ادامه يافت. ابتدا منافقين و گروههاي چپي ضد خلق، حضور هميشه در صحنة او را بر نميتابيدند. تا جاييكه براي ترور مسلحانه وارد منزل وي شدند ولي زيركي علي آنان را ناكام گذارد و وي با پرتاب چاقو به سمت ايشان از معركه جان بدر برد.
جبهة جنگ و دفاع مقدس نيز دانشگاهي بود كه علي در آن مشق ايثار و فداكاري ميكرد. به رزمندگان، آموزش نظامي ميداد و همزمان با سخنان شيواي خويش احكام و معارف اسلامي را تبيين و بازگو ميكرد. قبل از شهادت توفيق زيارت كعبة معبود نصيبش گشت و در كنار در و ديوار بقيع برات شهادت را گرفت. در مراسم برائت از مشركين به خاطر فعاليتهاي سياسي بر ضد آمريكا، بازداشت و زنداني شد. ولي او از اعتقادش برنگشت كه فرزندان امام در پايمردي و استقامت در جهان شناخته شدهاند. پس از حج نيز روز و شب حاج علي در رزم و حماسه ميگذشت.
فرماندة گردان امام محمد باقر(عليهالسلام) لشكر نجف اشرف در عمليات«والفجر يك» در سال 1361 در شناسايي دشمن از ناحية دست به شدت مجروح گشت. ديگر صورت زيباي «حاج علي» گوياي همه چيز بود. چشمان نافذ روحاني دلاور كاشاني بر آسمان بود تا باران رحمت خداوندي بر وي نيز ببارد.
عملياتها يك به يك طي ميشد و او در هر عمليات گمشده خويش را جستجو ميكرد. زندگاني سراسر خدمت غلامعلي فلاح نيز چون ديگر سرداران سپاه عشق به سرانجام زيباي خويش رسيد. در تاريخ 5/12/1362، در سن 21 سالگي در عمليات خيبر جزيره مجنون پذيراي غلامعلي گشت و براي هميشه از ديدگان اشكبار ما ناپديد شد. آري، او در ناپيداي حضرت دوست نشان در بينشان يافت. «خلعت زيباي شهادت بر اندامش زيبنده باد»