0

ليست شهداي دفاع مقدس (ق)

 
amirpetrucci0261
amirpetrucci0261
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1388 
تعداد پست ها : 27726
محل سکونت : http://zoomstar.ir/

پاسخ به: ليست شهداي دفاع مقدس (ق)
یک شنبه 17 بهمن 1389  2:25 AM

 

شهيد محمودرضا قائدي

تاريخ تولد :1336

نام پدر :اصغر

تاریخ شهادت : 17/12/1363

محل تولد :خوزستان /آبادان /-

طول مدت حیات :27

محل شهادت :آبادان

مزار شهید :گلزارشهداي شيراز

آمده‌ام گلزار شهداي شيراز. مي‌نشينم سر مزارت. چه‌قدر دلتنگم "محمودرضا". دوباره گريه مجالم نمي‌دهد. دوباره حسرت تنها رفتنت رهايم نمي‌كند. تا كي بايد اين دوري را تحمل كنم؟ تا كي بايد به خودم بگويم چرا من به اين ضيافت الهي دعوت نشدم؟ چرا من بايد تنها مي‌ماندم و لحظه‌هاي سخت دوري را تحمل مي‌كردم؟ چرا اين امتحان سخت نصيب من شد؟
اشك‌هايم را پاك مي‌كنم و غرق در خاطراتت مي‌شوم. سال 1336 در آبادان متولّد شدي و چشم‌هاي كوچكت را براي اولين بار بر روي دنيا گشودي. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در آبادان گذراندي و موفق به اخذ مدرك ديپلم شدي. باورم نمي‌شد اين‌قدر زود بگذرد؛ سال 1355 بود و تو لباس سربازي بر تن مي‌رفتي تا آموزش نظامي ببيني. دو سال گذشت و اتمام سربازيت با اوج‌گيري حركت اسلامي مردم در سال 1357 هم‌زمان شد و تو هم، مانند ديگر جوانان اين مرز و بوم به صف انقلابيون پيوستي و مقابل رژيم پهلوي ايستادي.
انقلاب پيروز شد و تو با ديدن ضعف در پيشرفت كشورت تصميم گرفتي براي كسب تخصص به هندوستان عزيمت كني اما با فرمان امام(ره) مبني بر تشكيل جهاد سازندگي با هدف محروميت‌زدايي از روستاها و مناطق محروم كشور از عزيمت به خارج منصرف شدي و يك‌راست به جهاد آبادان رفتي و مشغول به خدمت شدي. تلاش آن روزهايت دلم را در هم مي‌فشارد، انگار تشنه بودي و تازه به خنك‌ترين آب موجود دست پيدا كردي، انگار عطش داشتي و تنها جهاد و كمك به محرومين مي‌توانست عطش‌ات را كاهش دهد. آن‌قدر كوشا بودي كه حتي روزهاي تعطيل هم سر كار مي‌رفتي تا مقدمات كاريِ هفته‌ي بعدت را فراهم كني. سخت‌ترين كارها معمولاً به تو سپرده مي‌شد چرا كه از انجام آن توسط تو مطمئن بودند.
جنگ كه شروع شد، به همراه ديگر جوانان آباداني و خرمشهري شهر را سنگربندي كرده و تحت فرمان محمد جهان‌آرا_ فرمانده‌ي سپاه خرمشهر _ به دفاع از شهر پرداختيد. يكي از مهم‌ترين فعاليت‌هايت تخليه‌ي انبارهاي پالايشگاه بزرگ آبادان بود كه در خطر آتش‌سوزي و برخورد انواع توپ‌ها و گلوله‌هاي دشمن بعثي قرار داشت. عهده‌داري مسئول واحد تداركات جهاد آبادان نيز از آخرين مسئوليت‌هايي بود كه به تو سپرده شد. با اين‌كه در خط مقدم حضور داشتي، اما هميشه قرآن مي‌خواندي و به محاسبه‌ي روزانه‌ي نفست مي‌پرداختي.
در ميانه‌ي ميدان نبرد بودي كه برايت خبر آوردند خواهر احتياج به كليه دارد و تو چه سريع و بي‌هيچ اتلاف وقتي به بيمارستان رفتي و كليه‌ات را به او اهدا كردي. سال1360 زندگي مشترك را تجربه كردي؛ زندگي مشتركي كه حاصلش ساراي كوچكت شد. اهداي كليه‌ات باعث شد كه مسئولين جهاد علي‌رغم احتياج شديد به حضورت، پيشنهاد انتقالي از آبادان به شيراز را با تو مطرح كنند، اما تو با ناراحتي امتناع كردي و گفتي نمي‌خواهي اين اجر را از دست بدهي. چه‌قدر رسيدن به لحظه‌ي شهادتت سخت است. هفدمين روز از سال 1363 در حالي‌كه 27 سال داشتي و به همراه مسئولين جهاد آبادان مشغول انجام امور پشتيباني جنگ بودي كه مورد حمله‌ي هواپيماهاي ارتش بعثي قرار گرفتي و همراه هشت نفر ديگر از مسئولين و خدمتگزاران جهاد به ديدار خدا نايل شدي.
حالا چندين سال است كه مزارت در گلزار شهداي شيراز ميعادگاه من شده است كه بيايم و حسرت‌هايم را برايت بازگو كنم.

منبع:كتاب نخل هاي ايثار   -  صفحه: 113

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها