ليلا - 6
دوشنبه 21 بهمن 1387 8:48 PM
مادر
رفت جلو و گفت
:
ـ قابل ندارد. ما همسايهايم. غريبه كه نيستيم. خانه ما
اينجاست. پارسال، زمستان، كه نفت نداشتيم، آمديم از مادرت نفت گرفتيم. يادت نيست؟
فكر ميكنم كه اين لنگه چكمه به درد تو بخورد. حيف است كه بيندازيمش دور
.
پسرك
كمي راضي شد. لنگه چكمه را گرفت، داشت نگاهش ميكرد، كه ليلا گفت: «خداحافظ» ودويد
طرف مادرش. رفتند خانه. مادر زير لب گفت: «خدا كند ناراحت نشده باشد
».
پسرك لنگه
چكمه را خوب نگاه كرد. خواست ببيند به پايش ميخورد يا نه. چكمه مال پاي راست بود و
او پاي راست نداشت! به دردش نميخورد. خندهاش گرفت
.
پسرك لنگه چكمه را گذاشته
بود كنارش. فكر ميكرد چه كارش كند. نمكفروش دورهگردي، با چهارچرخهاش از كوچه
ميگذشت
.
نمكفروش دمپايي و چكمه لاستيكي پاره پوره ميگرفت و به جايش نمك
ميداد
.
پسرك لنگه چكمه را داد به او: «نمكي» چكمه را نگاه كرد و گفت: «اين كه
خيلي نو است. لنگه ديگرش كجاست؟
»
ـ لنگه ديگرش گم شده. مال دختر همسايه روبرويي
است. هر چه گشته پيدايش نكرده
.
نمكي لنگه چكمه را گرفت و گذاشت توي چهار
چرخهاش؛ روي چكمهها و دمپايي پارههايي كه از خانهها گرفته بود
.
كارخانه
«
دمپاييسازي» توي همان محله بود. نمكي گويي دمپايي پاره و چكمههاي كهنه را برد
توي كارخانه بفروشد. لنگه چكمه ليلا هم قاتي آنها بود. وقتي خواست گوني را كنار
كارگاه خالي كند نگاهش به سبدي افتاد كه بغل آسيا بود. لنگه ديگر چكمه را آنجا ديد
.
آماده بود كه بيندازنش توي آسيا؛ خردش كنند
.
نمكي لنگه چكمه را كه توي گوني
بود، برداشت و رفت سراغ آن يكي لنگه. خوب لنگههاي چكمه را نگاه كرد. كنار هم
گذاشت. لبخندي زد و پيش خود گفت: پيدا شد! حالا شدند جفت
».
كارگر كارخانه، نمكي
را نگاه كرد و گفت
:
ـ چي را نگاه ميكني؟
ـ چكمه را. لنگهاش پيدا
شد
.
كارگر گفت
:
ـ صاحبش را ميشناسي؟
بله، مال بچهاي است كه خانهشان توي
يكي از كوچههاي بالايي است
.
نمكي چكمهها را آورد پيش پسرك
.
پسرك جفت چكمه
را برد درِ خانه ليلا. در زد. ليلا آمد دَم در. پسرك چكمهها را داد به او، وگفت
:
ـ ديدي لنگه چكمهات پيدا شد
!
ليلا خوشحال شد. از بس خوشحال بود نپرسيد كه
لنگهاش كجا بوده و چه جوري پيدا شده. دويد توي خانه، صدايش را بلند كرد: «مريم،
مريم، چكمههايم پيدا شد. چكمههايم پيدا شد
».
و برگشت درِ خانه را نگاه كرد
.
پسرك رفته بود
.