0

مطايبات نقل و انتقال ها

 
alimoradis
alimoradis
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1389 
تعداد پست ها : 7040
محل سکونت : آذربايجان غربي

مطايبات نقل و انتقال ها
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:39 PM

عنوان : مطايبات نقل و انتقال ها
نوع اصطلاح :
آداب و رسوم
راه خروج و« موج گير » مشكلات ناشي از سفر و نقل انتقال ها هم مطايبات بجا و تكه گويي هاي به موقع بود. حركت وسايل نقليه در جاده هاي شخم زده و پر از پستي و بلندي و چاله چوله ، به اضافۀ سرما و شب و خستگي ناشي از طول راه و مرتب به بدنه ـ اگر ماشين سقف داشت به سقف ـ خوردن و احياناً گرسنه و تشنه از اين سو به آن سو رفتن با انواع ويراژها
و جاخالي هايي كه بيچاره راننده بايد به « خروس بي محل »1 و گلوله هاي زبان نفهم دشمن مي داد ، زبان بعضي از برادران را باز مي كرد و اين به حال و مقام بچّه ها و آنچه با آن روبه رو بودند بستگي داشت .
براي هر وسيله و شرايطي ،عبارتي . چنانكه وقتي قرار شد بعضي از بچّه هاي هواپيما نديده را در جريان عمليات مرصاد از طريق هوا به منطقه ببرند و آنها با ديدن رنگ روي هواپيما و ظاهرش كلي ذوق كرده بودند و داخلش « قهر خدا عز وجل »2يافته بودند مي گفتند: «چقدر مهم شده ايم كه مي خواهند ما را با هواپيما ببرند ! » يا: « مثل اين كه اين دفعه مستقيم برويم به عرش!» و:« بچّه ها يادتون باشه هر كجا هواپيما ايستاد براي بنزين زدن، هواپيما را بدزديم و برويم خارج ـ مثلاً« بوركينافاسو، گينۀ بيسائو، همان جاهايي كه تازه كشف كرده ايم ديگر! » و حالا در داخل مي ديدند صندلي اي دركار نيست، همه گوشه و كنار ان راهم كنده اند،گويي قرار است گاز كشي بشود! يكي از آن گوشه مي گفت : ديگه « فلّه اي» و« كيلويي » به جبهه اعزام نشي، صلوات ختم كن واين حكايت هواپيما بود!
درخودروهايي مثل ايفا كه بچّه ها با آن به خط اعزام مي شدند و طبعاً كمك نداشتنش مزيد بر علت بود،بعضي ها3 مي گفتند: « ژيان بابا بهتر از اينه» و بعد يكي شروع مي كرد استارت زدن كه: « 1ِ1ِ1ِ1ِ نكن نكن نكن نكن ». يعني با استارت اول روشن نشن، استارت دوم را مي زد: «1ِ1ِ نكن نكن نكن نكن ...» كه روشن مي شد و هي « نكن نكن » اش زيادتر مي شد. در قايق و آب و عبور از عرض رودها ـ در آموزش ـ جلسۀ مطايبه هم برقرار بود، باگفتن عبارت : «بايد به شط خون شنا كنيم ، شالاپ شلوپ ؛ بايد كه از كارون گذر كنيم ؛ شالاپ شلوپ ؛ شالاپ شلوپ ؛. يا موقع سوار شدن به اتوبوس براي رفتن به خط اگر بزرگ تري را در بوسيدن جا مي انداخت و او اعتراض مي كرد: « پس من چي ؟ » جواب مي شنيد : «تو ديگه ماشاالله بزرگ شدي بابا! » و بعد كه بالا مي آمدند: « براي سلامتي خودتون الفاتحه ! » كه هر كس دستش را روي شانۀ جلوييش مي گذاشت و شروع مي كرد حمد و قل هو الله خواندن.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها