خويشي و خودي
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:35 PM
عنوان : خويشي و خودي
نوع اصطلاح :آداب و رسوم
چون خانواده اي به هم وابسته و دل سوز و غمخوار، از هم سوا، در كانوني لبريز از محبت و عشق،پيوسته مراقب و متوجه هم، چنان خويش و خودي بودند كه گويي كس و كار ديگري در اين عالم نداشتند، چون پدر و فرزند، برادر كوچك تر و بزرگ تر، برادرزاده و خواهرزاده، كه در و همسايه و دوست و آشنا و فاميل غبظه شان را بخورند؛ در اين تعابير كه به"شهردار" وقت بگويند"ننه" و به مزاح: "ننه من آب مي خواهم!"،"لباس هايم كثيف شده و..." واين كه بر پيشاني هم بوسه بزنند، بعد از وضو چفيه را از روي دوش هم بردارند و دست و روي خود را با آن خشك كنند و بعد سرجايش بگذارند، يا وقتي پاي بسيجي خردسالي درد مي گرفت، پيرمرد رزمنده در جاي پدر پايش را با روغن ماساژ مي داد و تا تسكين يافتن درد ازاو مراقبت مي كرد.
درگرمايي نظير گرماي تابستان فاو و شلمچه كه حشرات موذي، به خصوص مگس، در تنها وقت استراحت امان همه را مي بريدند و كسي خواب و آرام نداشت. دوستان خواب سبك چفيه اي را مرطوب مي كردند و آن را به سرچوبي بلند مي بستند و بچه ها را باد مي زدند و اين يعني صميميتي درحد اعلاي تصور. آنان براي رفع حاجت و برآوردن نياز ديگران خود را به آب و آتش مي زدند و به راحتي كلمه ي "ننه" و"نمي شود" و"نيست" را به كار نمي بردند و محدود به مسئوليت اولي خود نبودند، نمونه اين كه مسئول پشتيباني در نهايت تواضع و احياناً، گمنامي محل مراجعه ي برادران براي جزيي ترين تقاضاهاي تداركاتي مي دانست و خودش را با كمال ميل و رغبت دراختيار آنان قرارمي داد يا معاون گرداني كه از بخت بدش اولين نفري بود كه وارد چادري شد كه قرار بود بچه ها به شكرانه ي خبر شركت در عمليات براي هركس كه داخل شود"جشن پتو" بگيرند و وي حسابي از دست نيروهاي گردان خود كتك خورد و دست آخر به بچه هايي كه بعد ازكنار رفتن پتو خشكشان زده بود، جزخنده تحويل نداد وگفت:" بابا از ميهمان اين طورپذيرايي مي كنند؟ نزديك بود گردنم بشكند". روحاني گردان درآن حد ازصميميت بود كه چاي درست كردن براي رزمندگان را وظيفه ي خود مي دانست و بخشي از وقتش صرف آن مي شد كه برود اين طرف و آن طرف، قوطي هاي خالي كمپوت را به جاي ليوان و استكان جمع و تميز و آماده بكند. در نهايت، وقتي براي همرزمي وضع خاصي پيش مي آمد همه سعي مي كردند اولين كسي باشند كه مشكل او را حل كنند. ازاين رو، شخص را به بهانه اي معاف و خودشان را جاي آن عزيز مي نهادند. در بيان شدت وحدت تعلق خاطر جمع به هم، اين بس كه اگر برادري به مرخصي مي رفت يا مريض و مجروح مي شد، جاي خالي او را اندوهي عظيم پرمي كرد و لحظه و حالي نبود كه از ياد وي غافل باشند و نام او ورد زبان همه نباشد. هر بار طوري يكديگر را ملاقات مي كردند و درآغوش مي گرفتند كه گويي سال هاست درمفارقت و جدايي هم صبورانه سوخته اند. با اين كه هريك از دياري و ولايتي بودند، باخلق و خو و منش مختلف، پيران را"پدر" وجوانان را"برادر" مي خواندند و كلمات رايج بين آنها عبارت بود از: جانم،عمرم،عزيزم،چشم، به روي چشم ونظاير آن. بعد ازهر عمليات، منطقه تماشا گه اين راز بود كه همه دنبال گمشده ي خويش مي گشتند. هيچ كس متوجه سر و وضع و حال و روز خود نبود. حتي در آستانه ي شهادت سراغ دوستان وب رادران عزيزتر از جان خود را مي گرفتند، سراغ فرماندهان، كوچك و بزرگ و همه ي دار و ندارشان.