پاسخ به:زيباترين خاطرات مقام معظم رهبری در طول سال هاي دفاع مقدس
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:29 PM
مشكلات سپاه
«يكي از دردهاي بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهيزات بود، ولي هر بار كه اينها براي دريافت امكان كوچكي مراجعه ميكردند، با ترشرويي مواجه ميشدند. فراموش نميكنم كه گاهي براي تهيه پنجاه قبضه آر.پي.جي، يك غصه بزرگ درست ميشد. وقتي بچههاي سپاه براي دريافت سلاح ميآمدند تا عمليات كنند و ما را در جريان ميگذاشتند و با لشكر 92 زرهي تماس ميگرفتيم و نياز آنها را ميگفتيم، ميگفتند: نداريم! به تهران تلفن ميكرديم، ميگفتند: نيست! اصلاً به سختي به اينها امكانات داده ميشد. البته شايد در مورد آر.پي.جي درست نگفته باشم، چون اين سلاح را بيشتر سپاه داشت و كمتر مورد استفاده ارتش بود. اما خمپاره يا تفنگهاي افراد يا انواع گلوله و فشنگ را هم به اينها نميدادند، حالا پشتيباني توپخانه بماند. اگر گفته ميشد كه بچههاي سپاهي براي عمليات جلو ميروند و توپخانه لشكر 92 آنها را پشتيباني كند؛ آنها قبول ميكردند، معجزه بود. در همين منطقه دارخوين يك روز برادران آمدند و چند خمپاره خواستند، من به سرعت ترتيب آن را دادم. وقتي كار انجام شد از شادي در پوست خود نميگنجيديم. حالا شما ببينيد در اين جنگ با اين عظمت چهار قبضه خمپارهانداز چهقدر ميتواند اثر داشته باشد؟ منبع: ويژه نامه خبرگزاري فارس در هفته دفاع مقدس راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي
اين در حالي بود كه ما مرتب به بنيصدر ميگفتيم: حمله كنيد، ميگفت: آماده نيستيم و نميتوانيم. بنيصدر اصلاً چيزي در مورد مسائل جنگي نميدانست، يك روز اين موضوع را در حضور بنيصدر خدمت امام عرض كردم كه يك دفعه بنيصدر آشفته شد و گفت: من تاريخ 2500 ساله ارتش ايران را بلدم، چهطور شما ميگوييد وارد نيستم. گفتم: وضع كنوني ارتش با وضع ارتش در آن موقع فرق ميكند و حقيقت هم همين بود، ولي او قبول نداشت...»
«در همان اوقات بچههاي ما شروع به استقرار در مقابل مواضع و استحكامات دشمن در آن سوي رود كارون، يعني در حدود دارخوين كردند. در ميان برادراني كه آنجا حضور داشتند يكي هم برادرمان «رحيم صفوي» بود. آن زمان ايشان از نيروهاي معمولي سپاه و از دوستان نزديك «صياد شيرازي» بود و در كنار ايشان در كردستان جنگيده بود و خيلي هم جوان مؤمن و صالح و خوبي بود. او يك عده از برادران را آورده بود و با امكانات محدودي در مقابل دشمن به مقاومت ميپرداختند. گاهي اوقات برادر صفوي به اهواز و محل استقرار ما ميآمد تا وسايل مورد نياز را بگيرد، اما براي او مشكل درست ميكردند و وي را معطل مينمودند. ايشان هم به ديدن بنده و سايرين ميآمد تا مشكلش را رفع كند. او به اتفاق سايرين و با همان امكانات محدود، پايگاه كوچكشان را گسترش دادند تا اين كه بالاخره با هم فكري آنان و ارائه طرح لازم، حصر آبادان در «عمليات ثامنالائمه» شكسته شد. اين طرح را ايشان در يكي از جلسات شوراي عالي دفاع در دزفول آورد و براي ما مطرح كرد.
غرض اين كه بچههاي سپاه در منطقه سلمانيه گرد آمدند و كمكم براي خودشان مواضعي درست كردند و اطراف خودشان مين كاشتند، آن وقت يك كانالهايي درست كردند تا ازاين كانالها بدون اينكه دشمن آنها را ببيند، خودشان را به نزديكيهاي دشمن برسانند و حرفهاي آنها را شنود كنند. در حالي كه دشمن هم آمده بود اين طرف رودخانه، «سرپل» را گرفته بود و داشت سرپل خود را توسعه ميداد و همانطور كه ميدانيد همين توسعه سرپل براي دشمن يك موفقيت و براي ما يك ناكامي شد، اما همين موقعيت در نهايت دام دشمن شد و به شكست او انجاميد. اگر دشمن به اين طرف كارون نيامده و اين كار خطرناك را نكرده بود. مسلماً ضربه سخت عمليات ثامنالائمه را نميخورد.»