پاسخ به:زيباترين خاطرات مقام معظم رهبری در طول سال هاي دفاع مقدس
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:28 PM
كمك به نيروها
يكي ديگر از كارهاي من مربوط به بيرون اهواز بود. از جمله، پشتيباني خرمشهر و آبادان و بعد، عمليات شكستن حصر آبادان بود كه از « محمديه » نزديك « دارخوين » شروع شد. همين آقاي " رحيم صفوي " سردار صفوي امروزمان كه انشاالله خدا اين جوانان را براي اين انقلاب حفظ كند، جزو اولين كساني بود كه عمليات شكست حصر را از چندين ماه قبل شروع كرده بودند كه بعد به عمليات " ثامنالائمه " منجر شد. منبع: خبرگزاري فارس راوي: مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي
غرض اين كه كار دوم كمك به اينها و رساندن خمپاره بود، بايستي از ارتش به زور ميگرفتيم. البته خود ارتشيها، هيچ حرفي نداشتند و با كمال ميل ميدادند. منتها آن روز بالاي سر ارتش فرماندهي وجود داشت كه به شدت مانع از اين بود كه چيزي جا به جا شود و ما با مشكلات زياد، گاهي چيزي براي برادران سپاهي ميگرفتيم.
البته براي ستاد خود ما، جرأت نميكردند ندهند؛ چون من آنجا بودم و آقاي چمران هم آنجا بودند؛ من نمايندهي امام بودم.
چند روز بعد از اينكه رفتم آنجا، ( شايد بعد از دو، سه هفته ) نامهي امام در راديو خوانده شد كه فلاني و آقاي چمران، در كل امور جنگ و چه و چه نمايندهي من هستند. اينها توي همين آثار حضرت امام رضوانالله عليه هست. لذا، ما هر چه ميخواستيم، راحت تهيه ميكرديم. لكن بچههاي سپاه، به خصوص آنهايي كه ميخواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و يكي از كارهاي ما، پشتيباني اينها بود.
من دلم ميخواست بروم آبادان؛ اما نميشد. تا اينكه يك وقت گفتم: « هر طور شده من بايد بروم آبادان. » و اين وقتي بود كه حصر آبادان شروع شده بود؛ يعني دشمن از رودخانهي كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و يك پل را در آنجا گرفته بود و يواش يواش سر پل را توسعه داده بود؛ طوري كه جادهي اهواز و آبادان بسته شد.
تا وقتي خرمشهر را گرفته بودند، جاده خرمشهر- اهواز بسته بود. اما جادهي آبادان باز بود و در آن رفت و آمد ميشد. وقتي آمد اين طرف و سر پل را گرفت و كم كم سر پل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد؛ ماند جادهي ماهشهر و آبادان. چون ماهشهر به جزيرهي آبادان وصل ميشود، نه به خود آبادان. آن هم زير آتش قرار گرفت.
يعني سر پل توسط دشمن توسعه پيدا كرد و جادهي سوم هم زير آتش قرار گرفت و در حقيقت دو، سه راه غير مطمئن باقي ماند. يكي راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود؛ يكي راه هوايي بود و مشكلش اين بود كه آقاياني كه در ماهشهر نشسته بودند، به آساني هليكوپتر به كسي نميدادند.
يك راه خاكي هم در پشت جادهي ماهشهر بود كه بچهها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آنجا عبور ميكردند. البته جاهايي از آن هم زير تير مستقيم دشمن بود كه تلفات بسياري در آنجا داشتيم و مقداري از اين راه از پشت خاكريزها عبور ميكرد. اين غير از جادهي اصلي ماهشهر بود. البته اين راه سوم هم خيلي زود بسته شد و همان دو جاده؛ يعني راه آب و راه هوا باقي ماند. من از طريق هوا با هلي كوپتر، از ماهشهر به جزيرهي آبادان رفتم. آن وقت از سپاه مرحوم شهيد " جهانآرا " كه بود، فرماندهي همين عمليات بود. از ارتش هم مرحوم شهيد " اقاربپرست "،از همين شهداي اصفهان بود. افسر خيلي خوبي بود. از افسران زرهي بود كه رفت آنجا ماند. يكي هم سرگرد " هاشمي " بود.
من عكسي از همين سفر داشتم كه عكس بسيار خوبي بود. نميدانم آن عكس را كي براي من آورده بود؟ حالا اگر اين پخش شد، كسي كه اين عكس را براي من آورد، اگر فيلمش را دارد، مجدداً آن عكس را تهيه كند؛ چون عكس يادگاري بسيار خوبي بود.
ماجرايش اين بود كه در مركزي كه متعلّق به بسيج فارس بود، مشغول سخنراني بودم. شيرازيها بودند و تهرانيها؛ و سخنراني اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هيچ كس نميدانست من به آنجا آمدهام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همينطور گفتيم: « برويم تا بچهها را پيدا كنيم.»
از طرف جزيرهي آبادان كه وارد شهر آبادان ميشديم، رفتيم خرمشهر، آن قسمت اشغالنشدهي خرمشهر، محلي بود كه جوانان آنجا بودند. رفتم براي بسيجيها سخنراني كردم. در حال آن سخنراني، عكسي از ماها برداشتند كه يادگاري خيلي خوبي بود.
يكي از رهبران تاجيك كه مدتي پيش آمد اينجا، اين عكس را ديد و خيلي خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردي بود كه آن را دست كسي نديدم. اين عكس را سرگرد هاشمي براي ما هديه فرستاده بود. نميدانم سرگرد هاشي شهيد شده يا نه؛ علي اي حال، يادم هست چند نفر از بچههاي سپاه و چند نفر از ارتشيها و بقيه از بسيجيها بودند.