0

این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:19 PM

نجات يافته

سربازي به نام زارع آورده بودند، كه تمام بدنش خورد شده بود.
تركش هم خورده بود، ولي شكستگي‌ها و له شده‌گي‌ها بيش‌تر به چشم مي‌آمد تا زخم تركش‌ها.
ساعدش از چند جا شكسته بود. بازويش، دنده‌هايش، پاهايش و لنگش هم از چند جا شكستگي داشت. پرسيدم چي شده؟ به شوخي گفت رفته‌ام زير تانك.
ولي واقعيتش را بخواهيد موضوع اين است كه: در يكي از پاتك‌ها، مجروح شده بودم و كنار يك بركه آب افتاده بودم.
حدود 48 ساعت گذشته و هيچ كمكي نيامده بود. منطقه مرتب طي اين مدت دست به دست گشته بود و من در برزخ دو نيرو تك و تنها با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كردم. حس حركت نداشتم و قادر به كوچك‌ترين حركتي نبودم حتي صداي نفس‌هايم را نمي‌شنيدم. سرم توي آب بود. همرزمانم كشته شده بودند. جنازه آن‌ها را به طور نامشخص و پراكنده در اطاف بركه مي‌ديدم. در حالتي شبيه بيهوشي، ناگهان چند سرباز عراقي روي سرم ظاهر شدند.
گيج و منگ بودم و متوجه هيچ چيز نبودم. سربازها چند لگد محكم نثارم كردند. كمي به خودم آمدم، ولي توانائي هيچ عكس‌العملي نداشتم و صدايم در نمي‌آمد.
شانس آردم كه قدرت هيچ عكس‌العملي نداشتم و هيچ دردي حس نمي‌كردم.
آن‌ها رسم‌شان اين بود كه آن قدر مجروح را با لگد مي‌زدند كه چنان چه رزمنده صدايش در آمد او را يا اسير كنند و يا به نحوي از بين ببرند. در آن شرايط، با توجه به نزديك بودن نيروهي مقابل، جهت عدم شناسائي حتي الامكان سعي مي‌كردند تيراندازي نكنند.
تا دشمن به زعم آن‌ها متوجه حضورشان نشود. وقتي ديدند كه صدايم در نمي‌آيد و با لگد حسابي مشت و مالم دادند و ديدند كه از اين جنازه صدائي در نمي‌آيد، كاملاًمطمئن شدند كه مرده‌ام. رهايم كردند و رفتند.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 215
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها