پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است
چهارشنبه 13 بهمن 1389 3:17 PM
عمل پيوند
اولين عمل دست من خاطرهانگيز و جالب بود و شايد هرگز در طول زندگيم آن لحظه را فراموش نكنم. يك روز كه پس از چند ساعت عمل در گوشه حياط روي سكويي به تنهايي نشسته و در دنياي خودم غرق بودم، صداي آمبولانس احمد مرا به خود آورد. او كه ميآمد، يعني كار. به طرف آمبولانس رفتم. احمد لبخندزنان پياده شد و مطابق معمول به طرف در عقب آمبولانس رفت و درحالي كه ميلنگيد گفت: دكتر تيل جون، اي دفعه ديگه سيت خوراكتو اوردوم ( اين دفعه ديگه برات خوراكت را آوردم) با تعجب پرسيدم: چه خوراكي؟ حالا يه دست بده تا سيت تعريف كونوم. دستش را دراز كرد و من هم دست دراز كردم تا با او دست بدهم و او دست داد و با سرعت رفت كنار. دستش توي مشتم جا ماند. با ترس دست را رها كردم و به عقب پريدم. دست احمد جلوي چشمان از حدقه درآمده من روي زمين افتاده بود. صداي خنده بلندش تعجبم را بيشتر كرد. اين شوخي در آن شرايط، غير منتظره بود و من اقعاً ترسيده بودم. با تعجب نگاهش كردم. احمد درحاليكه كمي از ترسيدن من جا خورده بود با خنده گفت: سياي، اي ، بابا مگه نگفتوم خوراكتو اوردوم، خو، اي دست ميخواكت نيست؟ برو با سريش بچسبونش به دست جابر تا يه عمر دعات كنه. به خدا نفس ننه ليلا حقه. تو اي كارو بكن، او وقت هر چه از خدا بخواي، ها به جد سيد عباس... همين حالا بت ميده. [احمد، (ها) را با لهجه مخصوص آبادانيش بسيار كشيده تلفظ ميكرد.]
تا او اين حرفها را ميزد و ميخنديد، من حال طبيعيم را به دست آورده بودم. دست را برداشتم و رفتم به طرف اطاق عمل و آنها نيز جابر را كه دست قطع شدهاش در دست من بود، به اطاق عمل منتقل كردند. اين اولين عمل پيوند دست من بود. قل از آن پيوند دست انجام نداده بودم.