0

این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:این بخش حاوی خاطرات پزشکان دلاور ایران اسلامی در خطوط مقدم جبهه است
چهارشنبه 13 بهمن 1389  3:12 PM

خوشحالي بعد از عمل

مجروح روي تخت اتاق عمل بيهوش خوابيده بود و من آماده عمل بودم. دلگرم، اميدوار و استوار. اين دست‌ها اين‌جا بايد ارزش خود را نشان مي‌دادند و الا حضور يا عدم حضورم در جبهه چه ارزشي داشت!
بعد از شستن و ضد عفوني دست‌ها، به اتاق عمل رفتم و لباس پوشيدم. پرستار اتاق عمل هم آماده شد و متخصص بيهوشي در اتاق حضور داشت. خدايا كمكم كن. به اميد تو شروع مي‌كنم. بدون داشتن گرافي و يا سي‌تي‌‌اسكن كار بسيار مشكلي بود و نمي‌‌دانستم از كجا شروع كنم.
به دليل احتمال خونريزي شكمي يا پارگي روده بهتر بود بيمار را روي شكم نخوابانم، لذا در حالت خوابيده به پهلو شروع به كار كردم. ابتدا از محل ورود تركش، پوست و عضلات را باز كردم تا روي مهره‌ها رسيدم. مسير تركش را دنبال كردم ولي خبري از تركش نبود. سپس قسمتي از استخوان‌هاي ستون مهره‌اي را برداشتم تا روي نخاع رسيدم. اين‌جا نياز شديدي به كنترل اعصاب و عدم ارزش دست داشتم. آيا مي‌توانم بر اعصابم مسلط باشم؟
درست فكر كرده بودم. خونريزي اطراف نخاع وجود داشت و به نظر مي‌ر‌سيد كه به قسمت‌هاي بالاتر هم رفته باشد. لذا استخوان پشت مهره بالايي را نيز برداشتم. در زمان برداشتن استخوان سمت چپ، به نظرم رسيد كه استخوان در محل، محكم شده و كنده نمي‌شود. نكند تركش اينجاست؟ با دقت و به آرامي عضلات اطراف استخوان را برداشتم، بله تركش بود كه از بين دو استخوان لاميناي مهره تا كنار نخاع فرو رفته بود. ضربان قلبم تندتر شده بود. تمام لباسم خيس شده بود. خدا خدا كردم و سپس آرام آرام استخوان‌هاي اطراف تركش را برداشتم.
امتحان كردم، تركش آزاد شده بود. به آرامي آن را خارج كردم و سپس استخوان پشت مهره بالاتر را نيز برداشتم. حالا دو طرف لخته بزرگ خونريزي را كه روي نخاع فشار مي‌آورد مي‌ديدم. احساس سبكي مي‌كردم. اخته را خارج كردم و خونريزي‌هاي كوچك را بند آوردم و كم‌كم زخم را بستم.
هنوز نگران بودم كه ممكن است حين خارج كردن تركش به نخاع فشار آورده باشم، لذا منتظر به هوش آمدن بيمار شدم. مدتي بعد بيمار كم‌كم داشت هوشيار مي‌شد. با بي‌طاقتي و با اصرار از بيمار خواستم پاهايش را حركت دهد. دكتر بيهوشي گفت: كمي صبر كنيد، هنوز بيدار نشده. ولي من طاقت نداشتم. مجدداً با فشار دادن به پاهايش او را تشويق به حركت دادن پاها كردم. بيمار در يك لحظه و به آرامي زانوهايش را حركت داد و چند سانتي‌متر از تخت بالا آورد. احساس كردم تمام بدنم گرم شده، گرماي لذت‌بخشي كه غير قابل توصيف بود. با خوشحالي گفتم: به موقع بهش رسيديم والا از دست مي‌رفت.

   منبع:    كتاب پرسه درديارغريب (خاطرات پزشكان)  &nbsp-   صفحه: 50
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها