پاسخ به: خاطره اولین اعزام
چهارشنبه 13 بهمن 1389 2:49 PM
تفنگ ژ3
گريه ميكرد. همه سوار اتوبوس ميشدند، اما او را از اتوبوس پياده ميكردند. باز فرار ميكرد و وارد اتوبوس ميشد. مسئول اعزام با مهرباني آمد و گفت:«بيا اين تفنگ ژ-3 را بگير و باز و بسته كن، اگر بلد بودي اعزامت ميكنيم! بستن ژ3 را تمام كرد. وقتي با خوشحالي بلند شد تا آن را به مسئول اعزام نشان بدهد اتوبوس حركت كرده بود!
منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد - صفحه: 11