پاسخ به: خاطره اولین اعزام
چهارشنبه 13 بهمن 1389 2:48 PM
پول گردنبند
ساختن خانهاش را نيمهكاره رها كرد؛ به اميد خانهاي زيبا در بهشت.
از مادرش كمي پول خواست. مادرش پولي نداشت.
به سرعت از خانه خارج شد؛ مادر به سراغش عروسش رفت.
-علي كجا رفت؟
-مادر جان علي فردا اعزام ميشه. پول كرايه ماشين نداشت. گردنبندم را دادم بفروشه!
بعد از شهادت وسايلش برگشت. 200 تومان از پول گردنبند باقي مانده بود.
منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد