پاسخ به: خاطره اولین اعزام
چهارشنبه 13 بهمن 1389 2:48 PM
پدر و پسر
قرار شد يكي از آنها اعزام شود.
پسر گفت: « شما ديگه پير شديد، بگذاريد من برم. من جوونم و قدرت بيشتري دارم. »
پدر جواب داد: «با هم بريم نا نشونت بدم پيرمرد كيه. تو تجربه نداري جوان! دود از كنده بلند ميشه. »
سوار اتوبوس شدند هر دو با هم.
منبع: كتاب وقتي سفرآغازشد - صفحه: 25