به بهانه بيست و ششمين سالگرد شهادت سردار رشيد سپاه حاج عباس محمد
وراميني قائم مقام شهيد حاج ابراهيم همت در لشكر 27محمد رسول الله (ص) و
روايتي از شهيد همت در رثاي يار.
عباس
محرم شده بود، احرام در ميقات عشق، در اوج پرواز آنجا كه هفت مرتبه خانه
معشوق را طواف ميكني، عباس به ديدار خدا رفته بود چشم در چشم خورشيد حق،
پا بر جاي علي بن ابيطالب (ع) نهاد و با خدا ميثاق بست.
حاج عباس وقتي كه بازگشت به بچهها در سنگر عشق و جهاد گفت:
صحنههايي را كه من آنجا ديدم ياد عملياتهاي فتح المبين و بيتالمقدس
افتادم، زماني كه اين بسيجيها و سربازها در شبهاي عمليات كفن ميپوشند و
آماده نبرد ميشوند، در اينجا انسان به عشق واقعياش ميرسد.
شهيد حاج ابراهيم همت فرمانده لشگر محمد رسول الله (ص) درباره شركت
حاج عباس در آخرين عمليات گفت: عباس از من خواهش نمود اجازه دهم در عمليات
شركت كند، اشك در چشمانش جمع شد و با نگاهي به من گفت حاجي، آرزويي در دلم
نهفته است اين آرزو را نگذاريد بميرد، بگذاريد به عمليات بروم، يك ساعت او
را توجيه كردم، اما بي فايده بود.
او براي آخرين بار گفت: حاجي من عاشقم اين بار بايد به عمليات بروم به من الهام شده كه در اين عمليات شركت كنم.
سرانجام من راضي شدم و عباس وارد منطقه شد اما به شرطي كه در سنگر
فرماندهي فقط نيروها را هدايت كند ولي او مرد عمل بود. نامش را كه عباس
گذاشتي، بايد بداني كه او قرباني عشق است.
عباس سنگ زيرين آسياست، ميسوزد و ميگريد تا رهبر و مولايش تشنگي
را احساس نكند، عباس وفادار است و علمدار خميني (ره ) و نيز اين عباس بود
كه ققنوس وار سوخت تا امامش، مولايش همه هستي او باشد.
عاشق كه شدي ميفهمي شهادت جرعهاي شيرين است برلبان داغ عاشق، آن
وقت ميفهمي كه عباس براي چه وصيت ميكند، در حاليكه نميداني كجاست و به
كجا خواهد رفت.
ساعت شش با رزمندهها خداحافظي كرد، باران اشك بود كه از چشمان عباس
مي چكيد. نيم ساعت به شروع عمليات مانده ديدهبان را صدا زد: بايد به
بالاي قله برويم، الان دشمن بر روي بچهها آتش ميريزد بايد كار كنيم.
ناگهان گلوله خمپاره 60نزديك او و ديدهبان بر زمين اصابت كرد.
هنوز فرياد يا مهدي(عج) كه از عمق وجودش برآمده بود در فضا طنينانداز
بود كه تركشي بر پيشانياش نشست آنجا كه محل اتصال ارض و سماء بود در
سجدههاي طولاني. هنوز جاي بوسه هايش بر گونههاي بسيجيان تجلي عشق داشت
كه سر بر آستان الهي نهاد و يك سجده را به وصل رازگشايي كرد و عباس در
آسمان شهادت، بال پرواز گشود.
او ميدانست كه كليد بهشت نام زيباي مهدي (عج ) است، گريهها و مناجاتهاي او بيپاسخ نماند.
مادر مرحومه شهيد كه خود فرزند شهيدي بود درباره حاج عباس با رازي كه
در دل داشت، پس از شهادت فرزندش اينطور سخن گفت: شب سردي بود در وجودم
عشقي عميق شعله ميكشيد از شدت خستگي خوابيدم، در عالم رويا خودم را در
بياباني حيران و وحشت زده ديدم، سكوت سنگيني برفضا حاكم گشت.
در مقابلم تپهاي پر از مرواريدهاي زيبا و درخشان بود. مردي نوراني
در كنار تپهاي ايستاد. عمامهاي سفيد بر سر داشت با دلهره نزديك مرد
روحاني رفتم و او يكي از مرواريدها را نشانم داد و گفت: اين مرواريد مال
توست آن را برداشتم، درخشش عجيبي داشت، سفيد بود و به پاكي ابرهاي آسمان،
در همين لحظه از خواب بيدار شدم. روز بعد تعبيرش را پرسيدم گفتند: به زودي
صاحب فرزندي پاك خواهي شد. آن سال خداوند عباس را به ما هديه داد.
شهيد حاج همت در سخناني در مراسم هفتم اين شهيد بزرگوار بر سر مزارش
گفت: حاج عباس هميشه دائم الوضو بود و روزهاي دوشنبه و چهارشنبه را حتما
روزه ميگرفت، نماز شبش به خصوص در سالهاي آخر حياتش ترك نميشد و همواره
با گريه و تضرع همراه بود و دنيا را براي خود قفس تنگ و آزار دهندهاي
ميدانست كه بايد آن را شكست و رها شد.
شهيد حاج عباس بارها به اين نكته در سالهاي آخر حيات خود اشاره كرده
بود كه چقدر بايد سر خود را به ديواره اين دنيا بكوبم تا از اين زندان
خلاص شوم و به جايگاه ابدي خود بپيوندم. واقعا زندگي برايم مشكل شده، فقط
يك آرزو در وجودم موج ميزند و آن عشق به شهادت است.
شهيد همت راجع به شهيد وراميني باز هم گفت: من هيچ كس را مثل او نمي
شناسم كه در سازماندهي لشكر بعد از عمليات و آماده كردن آن براي عمليات
بعدي باشد.
وي با اشاره به اينكه چند روز قبل از شهادتش، نزد من آمد و گفت: به
من 24ساعت اجازه بدهيد كه بروم اسلام آباد از خانوادهام خداحافظي كنم.
تا آن موقع سابقه نداشت كه قبل از عمليات چنين درخواستي بكند. او اصرار داشت حتما بايد سري به ميثم بزند و باز گردد.
رفت و به سرعت بازگشت. گفتم چه شده؟ لااقل يك روز ميماندي. عمليات كه نبود اگر هم از عمليات عقب ميافتادي، تلفن ميزدي.
حاج عباس گفت: دلم شور ميزد.يكي دائم به من ميگفت بلند شو برو.
نتوانستم بايستم خداحافظي كردم و آمدم.
همسر شهيد درباره نزديكي ميثم و پدرش ميگويد: ميثم پدرش را خيلي دوست
داشت سه ساله بود و عجيب به پدرش عشق ميورزيد. شبي كه حاج عباس شهيد شد،
ميثم تا صبح گريه كرد و سراغ پدر را گرفت.
شهيد وراميني طي نامهاي به فرزند خردسالش ميثم نوشت: خدمت ميثم
كوچولو سلام عرض ميكنم و از خدا ميخواهم كه تو يادگارم را زير سايه خود
حفظ نمايد و خود او نگهدار تو باشد.
آره ميثم جان!
بابا رفت به صحراي كربلاي ايران، خوزستان داغ، تا شايد درد حسين (ع) را با تمام گوشت و پوستش حس كند.
بابا رفت تا شايد بوي خون حسين (ع) به مشامش برسد. بابا رفت تا شايد بتواند بر رگ بريده حسين (ع) بوسه بزند.
بابا رفت تا شايد بتواند با خون ناقابلش راه كربلا را بر روي تمام دلهايي كه هواي كربلا دارند باز كند.
در زير گوشهاي از وصيت نامه شهيد حاج عباس محمد وراميني را كه در سال 1362به رشته تحرير در آمده مرور ميكنيم.
تا اين پيوند عميق بين امام و امت امام وجود دارد، شكست محال است، ولي
پيروزي روز به روز روشن تر ميباشد و تمام اينها حول يك محور و براي يك
محور دور ميزند و آن خداست و آن نيز عشق به لقاء اوست.
هر كس به اندازه براي اين مطلب سهم ميگذارد و يكي مال و ثروت، يكي
زن و بچه و يكي بهترين چيز خود آنهم نه يك بار بلكه حاضر است صدبار براي
رسيدن به لقاءالله عطا نمايد و آن جان ناقابل خودش ميباشد.
تا بدينوسيله خوني كه از هابيل تا حسين (ع) و از حسين (ع) تا كربلاي
ايران بر زمين ريخته شده است تداوم دهد و در اين ارتباط آيندگان نيز
راهشان و خطشان روشن ميباشد.
يعني اينكه اين خط سرخ بايد همچنان ادامه پيدا كند تا ظهور امام
زمان (ع) كه خط مبارزاتي ما روشن است و آن اين است كه مبارزه آنقدر ادامه
دارد تا ديگر كسي روي زمين نباشد كه لااله الاالله نگويد.
شهيد وراميني دانشجوي پيرو خط امام كه در تسخير لانه جاسوسي مسووليت
گروه اطلاعات و عمليات را برعهده داشت، در روز بيست و هشتم آبان ماه سال
62در مرحله سوم عمليات والفجر 4در ارتفاعات كاني مانگا در منطقه پنجوين
عراق به شهادت رسيد.
از وي دو فرزند پسر كه يكي ميثم و ديگري محمدحسين نام دارد به
يادگار مانده كه فرزند كوچكتر اين شهيد والامقام تنها خاطراتي را از پدر
به همراه داشته و گرچه به چشم دنيوي پدر را نديده است ولي با نام و ياد او
گذران زندگي ميكند و به عنوان يكي از نخبگان علمي در دانشگاه تهران در
سطح كارشناسي ارشد رشته عمران تحصيل ميكند.