0

خاطرات همسران شهدا و جانبازان

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:54 PM

-سال 1365 از دانشگاه اهواز به دليل فعاليت سياسي اخراج شد و به خرمشهر آمد. آن روزها من دانش‌آموز بودم. عبدالرضا جلسه‌هايي به منظور جذب و سازماندهي جوانان در مبارزات داشت؛ روزهاي پرشور انقلاب و هيجان مبارزات مرا نيز به اين جلسه‌ها كشاند. -ازدواج من با رضا بهترين انتخابي بود كه در طول زندگي‌ام داشته‌ام. يك رابطه‌ي معلم و شاگردي؛ يه ارتباط مقدس كه به ازدواجي مقدس ختم شد. -مراسم ازدواجمان ساده بود. من تا ساعت 4 بعد از ظهر آن روز در كانون فرهنگي خرمشهر بودم. وقتي آمدم مثل بقيه‌ي مدعوين در جشن عقدم شركت كردم. مهريه‌ام مطابق مهريه حضرت زهرا (س) بود و با توكل به خدا زندگي تازه‌اي را آغاز نمودم. -رضا تا هجدهم مهر 1359 در خرمشهر ماند. اما درگيري تن به تن در گمرك باعث شد از ناحيه‌ي نخاع مجروح شود و به عقب بازگردد. براي درمانش به تهران آمديم. آن روزها من چشم انتظار تولد فرزندمان بودم كه از جهان‌آرا پيغام آمد با خودت مهمات بياور؛ مخصوصاً اسلحه و دوربين. رضا هم بي‌تأمل راه افتاد. -فاطمه دي‌ماه سال 1359 به دنيا آمد. با رضا قرار گذاشتيم كه اگر فرزند اولمان پسر باشد، نام او را علي بگذاريم و اگر دختر باشد، فاطمه و همين يك فرزند تنها يادگار اوست. -روز جمعه سيزدهم رجب روز ولادت امام علي (ع) ساعت 3 بعد از ظهر پر كشيد؛ خبر عروجش را پدر شهيد جهان‌آرا به من داد و من يك‌باره از هم پاچيدم و فرو ريختم. -بعد از رضا، فاطمه همه چيز زندگيم شد و من او را عصاره و خلاصه‌ي رضا مي‌دانم.

راوي:صديقه زماني

منبع:كتاب خرمشهرخانه روبه آفتاب    


 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها