0

خاطرات همسران شهدا و جانبازان

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:52 PM

 


حسين محمدعلي پوركناري

 

***حسين دوست برادرم تقي بود و اين‌گونه با خانواده‌ي ما آشنا شد و به خواستگاري‌ام آمد. نيم ساعت با هم صحبت كرديم. او از جبهه و جنگ و شهادت گفت و اين‌كه من شايد ماه‌ها در انتظار بازگشتش بمانم. نمي‌دانم چه‌طور شد كه قبول كردم همسر او باشم و مراسم عقد در اوايل تير ماه 1361 ساده و بي‌آلايش برگزار شد.

***سه ‌چهار روز بعد از مراسم عروسي به زيارت حرم امام رضا (ع) رفتيم. گفت: طيبه مي‌خواهم دعا كنم آمين بگو. قبول كردم. دست‌هايش را بالا گرفت و گفت:«اللهم ارزقنا‌ توفيق الشهاده‌ في سبيلك.» دلم نمي‌خواست آمين بگويم اما قول داده بودم. به زبان گفتم آمين، اما در دل دعا كردم كه حسين هميشه در كنارم باشد. با شنيدن اين دعا عرق سردي بر پيشاني‌ام نشست و قطرات اشك در چشمانم جاري شد.

***يك هفته بعد از عروسي گفت: طيبه من عازمم. زدم زير گريه. گفت: قول مي‌دهم زود برگردم گفتم: اگر شهيد بشي اون وقت من چه خاكي به سرم بريزم. به مهرباني گفت: خاك رس اين‌كه ناراحتي ندارد. خنده‌ام گرفت. گفت: يك هفته برو خانه‌ي مادرت، يك هفته خانه‌ي مادر من. خوشحال شدم. پرسيدم: فقط دو هفته مي‌ماني؟ نگاهي از سر مهر به من انداخت و ادامه داد: "نه منظورم اينه براي خودت برنامه‌ريزي داشته باش. يه هفته اين‌جا يه هفته هم اونجا تا موقعي كه برگردم..."

***روزهاي آخر جنگ بود. شب وصيت‌نامه‌اش را روي نوار ضبط كرد، مي‌دانستم اين آخرين اعزام است. وقتي رفت دلم ريخت. نگاهي به سه فرزندش انداختم. بچه‌هايي كه هنوز حسرت آغوش او را داشتند. زمان به كندي مي‌گذشت. چشم از در برنمي‌داشتم. بالاخره بعد از سه روز مادرم آمد. بغضم شكست. نگاه مادر خبر از پرواز حسين مي‌داد. او غريب و بي‌نشان در زير تانك‌هاي رژيم بعثي در اسارت دشمن جان ‌سپرد و من چشم در انتظار بازگشتش سال‌ها خون‌دل خوردم.

راوي:طيبه فتحي كناري _ همسر شهيد

منبع:كتاب آيينه ي عاشورا    


 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها