پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:49 PM
- من هنوز هفده سالم بود. جواد 24 سال. آذرماه سال 1342 بود كه هنگام غروب به خانه خانمجان آمدند. جواد پرسيد كلاس چندم هستيد شما؟ گفتم: دهم. گفت من دوست دارم همسرم تحصيلكرده باشد و من در همان نگاه اول عاشقش شدم. - هشتم اسفند ماه سال 1343 بود، دستم را گذاشتم روي حلقهي ازدواجمان؛ چشم دوختم به قرآن گشودهي سفرهي عقد و از خدا براي هر دويمان خوشبختي خواستم. - انوش را توي بغلش محكم فشار ميداد. بعد هم آلاله را بغل ميكرد و ميبوسيد. انوش دو سالش بود. آلاله يك سال. ميگفتم: جواد! اين قدر اين بچهها را قلقلك نده، ريسه ميروند از خنده. - دوران بحران انقلاب رفتيم امريكا. بايد دوره ميديد. اما هر نيم ساعت اخبار را از شبكه MBC دنبال ميكرد. - هم فرماندهي نيروي هوايي بود، هم وزير دفاع. با لباس شخصي ميرفت وزارتخانه، توي پايگاه هم لباس نظامي ميپوشيد. سر ماه از دو جا برايش فيش حقوقي آمد. حقوق وزارتخانه را پس داد. گفتم: چرا جواد؟ مگر روي گنج نشستهايم كه حقوقت را پس ميفرستي. گفت: مگر از ارتش حقوق نميگيرم. گفتم: جواد تو داري دو جا كار ميكني. گفت: من نظامي هستم از ارتش هم دارم حقوق ميگيرم كافي نيست؟ - بيست روز اول جنگ غيبش زد. در همان پايگاه چند قدمي ما، خانه نميآمد. زمان خانه آمدن نبود. گاهي تلفني حال من و بچهها را ميپرسيد. - راديو عراق اعلام كرد جايگاههاي نظامي شهر را شناسايي كرده، هر لحظه منتظر مرگ بوديم. آژير قرمز كه ميزدند، مثل گربه بچهها را به دندان ميكشيدم و ميدويدم زير طاقي ديوار. - يك روز گفت: ژيلا! دوست دارم يك روسري روي سرت بگذاري. از حجاب بدم نميآمد. اما دوست نداشتم ديگران پشت سرم بگويند ژيلا را نگاه كن. چطوري شده. - جنگ ده ماه طول كشيد، ديگر عادت كرديم كه براي ناهار و شام منتظرش نمانيم. ياد گرفتيم كه نپرسيم كي ميآيي يا كجا ميروي. محكم به من و بچهها گفت: جنگ شماره ندارد. شبها ديگر هول نميشدم كه چرا پهلويم نيستي. انوش صبحها خودش بيدار ميشد براي خريدن نان. - تلفن ميزد، از جاهاي دور؛ هر روز از يك جا، يك روز از بانه زنگ ميزد، فردا از سومار. دلواپسش بودم. توي دلم ميگفتم: چه كسي اين هواپيماي لعنتي را اختراع كرد و او مدام ميگفت: ژيلا صبر داشته باش. - گفت: دو روزه برميگردد اما دوشنبه صبح زود زنگ زد و گفت: پنجشنبه ميآيم. آمد درون يك جعبهي تنگ، اما من حس ميكردم كنارم ايستاده و اين من هستم كه دارم ذرهذره ميميرم و او تا ابد و براي هميشه زنده است.
راوي:ژيلا ذره خاک
منبع:كتاب آسمان_فكوري به روايت همسرشهيد