پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:47 PM
محمد صبوري
_ من اصالتاً تهراني هستم. ولي با شروع زندگي مشتركم كه با آقاي صبوري وارد اين خطه سرسبز شدم كه از آن روز تا الان، 30 سال ميگذرد.
_ با آقاي صبوري در يك كتابفروشي در منطقه 9 (13 آبان) آشنا شدم در جريان فعاليتهاي فرهنگي با ايشان همكار بودم و بعد از دو ماه ايشان از من خواستگاري نمود.
_ من وقتي به قائمشهر آمدم تب و تاب انقلاب به اوج خود رسيده بود. مسجد صبوري قائمشهر مركز تحركات انقلابي بود. آنقدر نماز جماعتهايش شلوغ ميشد كه بعضي وقتها در چند نوبت نماز خوانده ميشد. پدرشوهرم يك عالم فرزانه بود.
_ آن روزها قسمتي از اعلاميههاي قائمشهر را ما در منزل چاپ ميكرديم. با پيروزي انقلاب چون شهيد فياضبخش محمد را ميشناخت و رشته تحصيلي محمد نيز مددكاري بود، او را مسئول راهاندازي سازمان بهزيستي در استانها كرد.
_ محمد از اينكه با قشر بيبضاعت جامعه سر و كار داشت و مشكلات آنها را مرتفع ميكرد، بسيار خوشحال بود. يك بار با من تماس گرفت و گفت: مصطفي و مقداد (پسرانم) لباس نو دارند؟ خيلي خوشحال شدم كه او ميخواهد آنها را جايي ببرد گفتم بله وقتي به خانه آمد دو پسر همقد و قوارهي مصطفي و مقداد را با خود آورده بود. سر و وضع خوبي نداشتند. آنها را به حمام برد و شست و لباسهاي نو بچهها را به تنشان كرد مدتي آنها با ما زندگي كردند تا جايي برايشان پيدا شد.
_ در بيمارستان شريعتي تهران بستري بود كه دو تا از دوستان سپاهيش آمدند و قضيه شيميايي شدنش را به ما و پزشكان معالجش گفتند وقتي به او گفتم چرا تا به حال چيزي در اين خصوص به ما نگفتي؟ در جوابم گفت: آخر چيز مهمي نبود كه بگويم. در ادامه گفت: خيلي دوست داشتم در جبهه به شهادت برسم حالا هم كه ميبينم بر اثر جراحت جنگ دارم ميروم خيلي خوشحالم...
_ شايد باورتان نشود، هيچ خللي در روحيهاش مشاهده نكرديم. اگر از نظر جسمي ضعيف نشده بود، كسي از رفتار و يا در سخنانش متوجه اين نميشد كه او چند صباحي بيش، مهمان ما نيست. پاياننامهي كارشناسي ارشد را با همان وضعيت به پايان برد وقتي موقع دفاع آن رسيد استاد مشاور و راهنمايش به او گفت لازم نيست دفاع كني كه او در جوابشان گفت: لذت پاياننامه به دفاعيه آن است. با وجود اينكه هر چند دقيقه ميبايست از اسپري استفاده ميكرد ولي آن روز تا پايان دفاعيه يك مرتبه هم از اسپري استفاده نكرد و اين خودش تعجب ما را به همراه داشت.
_ براي آخرين بار به من وصيت كرد كه او را دم در مسجد دفن كنند به طوري كه نمازگزاران هنگام ورود به مسجد از روي قبرش عبور كنند كه هيئت امنا مسجد موافقت كرد و او را در حياط مسجد صبوري كه همه فعاليتهايش از آنجا آغاز شده بود، دفن كرديم.
راوي:جميله قلعه نوعي
منبع:ماهنامه سبزسرخ - صفحه: 8