0

خاطرات همسران شهدا و جانبازان

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:46 PM

-سفره‌ي عقدمان يك پارچه مليله‌كاري زيبا بود. اين سفره جهيزيه مادرم بود. دو تا شمع‌دان شيشه‌اي به قيمت 25 تومان و يك آينه معمولي كه دور آن آبي‌رنگ بود. آن هم به قيمت 25 تومان. مهريه‌ام فقط يك جلد كلام‌الله مجيد بود.
-اگر برايتان بگويم از همان ابتداي زندگي با بهروز (1) تا موقع شهادتش هيچ مشكل خاص و غير قابل حلّي برايمان پيش نيامد، گزاف نگفته‌ام. هميشه دلخوري‌هاي نه چندان جدّي‌مان با گذشت طرفين حل مي‌شد. -شهريور سال 1359 بود كه فهميدم دارم مادر مي‌شوم و كودكي در راه دارم. در ارديبهشت‌ماه سال 1360 دخترم زينب به دنيا آمد. اما متأسفانه به خاطر نداشتن تغذيه مناسب و ضعف مفرط بدني، بعد از 40 روز فوت كرد.
-محمدعلي يك ساله بود كه فهميديم ميهمان ديگري در راه است. آن موقع ما چالوس بوديم و بهروز هم مدام به مأموريت مي‌رفت. اما متأسفانه اين زايمان نيز ناموفق بود. تكرار اين ضايعه‌ها تأثير نامطلوبي روي من گذاشت و براي اولين بار در طول 5 سال زندگي مشترك از او خواستم كنارم بماند و موقتاً از رفتن به جبهه و اعزام خودداري كند. بالاخره مجاب شد. همان سال خداوند زينب را به ما هديه داد و دوباره جبهه رفتن‌ها شروع شد.
-سال 1363، من و محمدعلي را به اهواز برد و ما در پايگاه شهيد بهشتي اهواز مستقر شديم. -توي جبهه مجروح شد؛ شب‌ها از درد زانويش پيچ مي‌خورد و موقع راه رفتن مي‌لنگيد. اما او اعتقاد داشت كه درد هميشه هست و مي‌شود خوبش كرد، يا با آن ساخت. اما اگر زود نجنبد، مهران ديگر از نقشه‌ي ايران حذف مي‌شود. به همين خاطر دوباره به جبهه رفت. -عاقبت بعد از 7 سال زندگي مشترك كه حدود نيمي از آن در تنهايي و جدايي سپري شد، بهروز پرواز كرد و من ماندم و محمدعلي 5/5 ساله و زينب 5 ماهه با كوله‌باري از خاطرات شيرين و تلخ. -بهروز در يادداشتي براي محمدعلي نوشته بود: « پسرم ناراحت نباش محمد رسول الله (ص) هم يتيم بود و تو بالاتر از پيامبر (ص) نيستي. » (1) شهيد جعفر شيرسوار

راوي:سوسن ملکيان

منبع:كتاب مجموعه عشق و آتش 4 (چهارفصل)    


 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها