پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:39 PM
مهدي حكمت پناه
*** مثل پروانه به دور شمع وجود مهدي ميگردد. خودش زخمها را پانسمان ميكند. داروها را ساعت به ساعت برايش ميبرد و هراز گاهي زير لب زمزمه ميكند. "يا من اسمه دواء و ذكره شفاء" بدنش از عفونت سياه شده بود. حتي به استخوان هم رسيد اما دلش طاقت نياورد، او را به بيمارستان بفرستد.
*** گوشتهاي سياه را با قيچي كند و با مواد شوينده شست. چراغ مطالعه را كنار جراحتها گذاشت تا نور چراغ التيامي بر زخمها باشد. مهدي از سينه فلج است و هر شب، تا صبح از درد به خود ميپيچد. 15 سال از آن حادثهي شيرين ميگذرد. از آن روز كه كلثوم 19 سال بيشتر نداشت و دست به دست مهدي سپرد تا يار او در زندگي باشد. پدر مخالف بود. ميگفت: «زندگي كردن با جانباز مسئوليت دارد، اگر خداي ناكرده در يك مشكل زندگي بماني، پيش خدا و خلق خدا شرمنده خواهي شد.» اما او ميخواست دينش را به جانبازان ادا كند، حتي تقاضاي مهر هم نكرد و فقط يك جلد كلام الله مجيد خواست. وضوي عشق گرفت و با نيت خالص زندگي را آغاز كرد.
گرچه سخت بود و مهدي بارها و بارها تحت عمل جراحي قرار گرفت اما صبورانه ايستاد و به فرزندش محمدجواد نيز آموخت عاشقانه به پدر كمك كند. هربار كه اوضاع پدر رو به وخامت ميگذارد محمدجواد با چشماني بغض آلود ميگويد: «مامان جان براي سلامتي بابا دعاي معراج بخوان. تنها آرزوي كلثوم امروز ديدار رهبر انقلاب است».
راوي:كلثوم داجلري _ همسر جانباز
منبع:ماهنامه سبزسرخ
|