0

خاطرات همسران شهدا و جانبازان

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:37 PM

- مهريه‌ام يك جلد كلام‌الله مجيد و چهل هزار تومان پول و شيربها دو هزار تومان بود. دو سال از عقدمان گذشت و داماد بضاعت برگزاري مراسم ازدواج را نداشت. بالاخره پدر و مادرم همكاري كردند و ما زندگي خود را شروع كرديم. حسين آقا مردي باايمان بود. خيلي به نيازمندان كمك مي‌كرد، مغازه‌ي جوشكاري داشت.
- بعداز به دنيا آمدن فرشته و مهدي، خرجمان خيلي بيشتر از قبل شده بود. روزگارمان به سختي مي‌گذشت. به واسطه‌ي آشنايي پسر عموي حسين آقا، در اداره‌ي تسليحات ارتش، قسمت نيرو و باتري‌سازي كار مي‌كرد. در تهران خانه‌اي اجاره كرديم. حدود چهار سال آن‌جا بوديم اما در كارخانه اعتصاب شد. حقوق كارگرها را ندادند.
- كار به جايي كشيد كه كم نمانده بود، دستگير و به مقامات امنيتي تحويل داده شد كه باز هم پادرمياني پسر عمو به دادش رسيد و حسين توانست با هزار مكافات با كارخانه تسويه حساب كند و بعد از چهار سال سكونت در تهران دوباره به فريدون‌كنار برگشتيم.
- حسين آقا به روحانيون انقلاب علاقمند بود. رابطه‌ي عميقي بين او و حاج آقا محموديان، امام جماعت مسجد ولي عصر (عج) برقرار بود و حاج آقا هم به او بسيار علاقه داشت و براي حل مشكلات شهر، اغلب با حسين تبادل‌نظر مي‌كرد.
- در جريان مبارزات و دعوت مبلغ به شهر او را گرفتند. دنيا دور سرم چرخيد. من هم كه كاري جز نفرين و لعنت از دستم برنمي‌آمد، شروع كردم به نفرين كردن آن از خدا بي‌خبرها. ديدم هم مهدي و هم زهرا صداي گريه‌شان درآمده است. سعي كردم صبور باشم و روحيه‌ي بچه‌ها را خراب نكنم. اشك‌هايم را پاك كردم و به انتظار نشستم. ولي هر چه به در چشم دوختم، از حسين آقا خبري نشد. تا صبح خوابم نبرد. آن شب سياه و طولاني خيال سحر شدن نداشت.
- روز بعد نزديك ظهر آمد. بعد از آن بازداشت و شكنجه نه تنها دست از مبارزه برنداشت بلكه بر ادامه دادن راهش مصمم‌تر شد و همه‌ي زندگي‌اش را وقف پيروزي و به ثمر رساندن انقلاب اسلامي كرد و از جان و مال و همه‌ي وجودش براي پيروز شدن نهضت حضرت امام خميني مايه گذاشت.
- بعد از پيروزي انقلاب هم حسين شبانه‌روز به رسيدگي كار مردم سرگرم بود. مدتي در دادسراي انقلاب بابل فعاليت كرد. از طريق برادران و دوستان هم‌رزم قبل از انقلابش عضو جمعيت فداييان شد.
- هميشه بيشترين توجهش به نحوه‌ي تربيت بچه‌هايم بود. در طول 19 سال زندگي هيچ وقت نسبت به اين مسئله ذره‌اي كوتاه نمي‌آمد. هيچ‌گاه از من انتظار نداشت به درشتي با فرزندانمان صحبت كنم.
- حسين چندي بعد به افغانستان رفت و با آغاز جنگ تحميلي به جبهه رفت. برادرش اصغر شهيد شد و بعد از او دامادم مرتضي. حاجي بيشتر توي جبهه بود و اگر گاهي به خانه مي‌آمد، مدام به خانواده‌ي شهدا سر مي‌زد و به اعضاي خانواده به خصوص مهدي سفارش مي‌كرد ارتباطش را با فرزندان شهدا بيشتر كند. به زهرا توصيه مي‌كرد كه بيش‌تر با خانواده‌هاي شهدا آمد و شد كند چون ممكن است آنان احساس كمبود كنند.
- وقتي پيكر پاك حاج حسينم را ديدم، وقتي سرش، پيشاني و سجده‌گاهش با خونش خضاب شده است، بدون آن كه دست خودم باشد، بر خلاف سفارشش به صبر و خويشتنداري، نتوانستم خودم را كنترل كنم. وقتي به انگشتش نگاه كردم، به ياد آن وصيتش افتادم كه گفته بود:« وقتي داريد مرا تشييع مي‌كنيد، دستم را از تابوت بيرون بياوريد تا آن كساني كه مي‌گفتند بصير داخل كوله‌پشتي‌اش از جبهه پول براي زن و بچه‌اش مي‌آورد، ببينند كه در دستم هيچ چيزي نيست و پاك پاك است.» و من به اين فكر مي‌كردم كه چگونه مي‌توانم دستش را كه مثل دست مولايش حسين انگشتش بريده بود، از تابوت بيرون بگذارم.
- حالا حدود 17 سال از عروج قهرمانانه‌ي همسر عزيزم مي‌گذرد و من از اين‌كه توانسته‌ام به وصيتي كه او در مورد فرزندانم و نحوه‌ي تربيتشان كرده بود، به شايستگي عمل كنم، احساس غرور و سربلندي مي‌كنم و زندگي را با يادآوري خاطرات مقدس آن ايام مي ‌گذرانم.

راوي:آمنه براري

منبع:كتاب بصير    


 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها