پاسخ به:خاطرات همسران شهدا و جانبازان
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:34 PM
*** سال 1358 بود كه به همراه مادرخواندهاش ننه طاهره به خانهمان آمد. شوخطبعي و متانتش از همان آغاز بر دلم نشست. باوقار بود اما محجوب و سر به زير نبود و من بيآنكه هراسي از ازدواج با مردي كه پاسدار اسلام است و شايد هيچگاه در خانه نباشد داشته باشم گفتم: « بله » و با خريد يك حلقه و آيينه شمعدان و مهر 75 هزار تومان به همسري مردي درآمدم كه از ايمان و تقوا چيزي كم نداشت. ماه رمضان همان سال با دادن افطاري نان و پنير و سبزي زندگي مشترك ما آغاز شد و رنگ زندگي هر دوي ما تغيير كرد.
*** وقتي شنيد فرزندي در راه دارد، خيلي خوشحال شد. با خنده گفت: « فاطمه خدا كند پسر باشد. » گفتم: انشاالله اما دل توي دلم نبود. چند روز بعد عازم مأموريت شد و چند ماهي به خانه نيامد. در دلم آشوبي برپا بود. ميترسيدم فرزندم دختر باشد و حميد از خانه و زندگي دل بكند. ميترسيدم مبادا با به دنيا آمدن اين بچه، ما از يكديگر دور شويم و او ديگر آن مهر و محبت سابق را نداشته باشد. دلداريهاي مادرم هم اثري نداشت؛ كابوس شبانهي من، آن روزها فرزند دختر بود و بالاخره از آن چه ميترسيدم، به سرم آمد. فرزندم دختر بود. اما رفتار حميد مرا شگفتزده نمود. او از خوشحالي بالا و پايين ميپريد. آنقدر به من محبت كرد كه يك روز بياختيار گريهام گرفت. نگراني اين نه ماه را برايش تعريف كردم. كمي دلخور شد و گفت: « من اگر گفتم پسر، براي اين نبود كه دختر دوست ندارم. فقط براي اينكه وقتي من نيستم، توي خانه مرد باشد وگرنه دختر و پسر ندارد. خدا را شكر كه سالم است. » از آن روز مهر حميد در دلم صدبرابر شد.
*** هر چه از مهربانياش بگويم، كم گفتهام؛ حميد آيينهي اخلاص، وفا و صميميت بود و من عاشقانه او را ستايش ميكردم. آنقدر به ديگران محبت ميكرد كه من بعيد ميدانم يك نفر از او كدورتي داشته باشد. گرچه زندگي با او كه هميشه در جبهه و مأموريت بود، سخت به نظر ميرسيد و من در خانه جاي خاليش را به سختي تحمل ميكردم؛ اما نميتوانستم ما نعش شوم. چون به مرامش معتقد بودم و يقين داشتم راه او راهي خدايي است.
راوي:فاطمه حسني سعدي _ همسر شهيد
منبع:كتاب همسفرشقايق - صفحه: 219