0

خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389  8:04 PM

مهمان بابا

در اواخر سال 1382 يك كاروان دانشجويي براي زيارت و بازديد به اروندكنار، منطقه‌ي عملياتي والفجر هشت و مزار هشت شهيد گمنام آمده بودند. در ميان آن‌ها دختر شهيدي كه پدرش در عمليات والفجر 8 در منطقه‌ي فاو به شهادت رسيده بود هم حضور داشت. برادران فرهنگي لشگر 25 كربلا موقع استقرار در اين منطقه در ضمن فضاسازي تمثال مبارك شهداي لشگر، عكس پدر شهيدش را نيز بر مزار سنگرهاي داير شده نصب كرده بودند. وقتي چشم فرزند شهيد به عكس پدرش افتاد، پاي عكس نشست و شروع به گريه كرد.
يكي از هم‌سنگران قديمي پدر، او را ديد سريع به نزد من آمد و گفت: «احمدي فرزند سردار شهيد كهنسال پاي عكس پدرش دارد به شدت گريه مي‌كند» شما بياييد يك جوري ايشان را ساكت كنيد. به اتفاق برادر رمضان‌نژاد به سراغش رفتيم. گفت: «خواهش مي‌كنم جلو نياييد، بگذاريد به حال خودم باشم. زماني كه بابام شهيد شد من يك ساله بودم و الآن 18 ساله‌ام. به اندازه‌ي 17 سال با بابا حرف دارم. مي‌خواهم با بابام صحبت كنم.» كمي دورتر نشستيم. 15 دقيقه بعد آمد. گفتم: «عموجان به ميهماني بابا خوش آمدي. يقيناً شما مدعو پدر هستيد و ايشان الآن حاضر و ناظرند.
فرزند شهيد كهنسال گفت: «وقتي كه خواستم به اروند بيايم با مامان تماس گرفتم تا او را در جريان اين سفر بگذارم. وقتي مادرم گوشي را برداشت، گفت: دخترم من از اين سفرت اطلاع داشتم. گفتم: «چطور مادر؟ كي به شما گفت؟
گفت: «ديشب پدرت به خوابم آمد و گفت دخترم دارد مي‌آيد پيش من».

منبع: كتاب خاك وخاطره   -  صفحه: 24

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها