پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:02 PM
شهداي من
عيد نوروز بود. كاروانهاي زيادي براي بازديد از جبههها عازم كربلاي جنوب شده بودند. عصر يكي از روزها در محوطهي صبحگاه دوكوهه قدم ميزدم كه خانمي جلويم را گرفت. شروع كرد به صحبت.
معلوم بود كه حسابي منقلب شده، گريه امانش نميداد. كلمات را بريده بريده ادا ميكرد. از دست خود و دوستانش شاكي بود. ميگفت: من و رفقايم براي تفريح آمده بوديم جنوب... ناخواسته به اينجا كشيده شدم. حال و هواي اينجا طور ديگري است... به خدا از اينجا كه برگردم ديگر آن زن قبلي نيستم. ميدانم حقم جهنم است. اما قول ميدهم توبه كنم. من زن بدي بودم... زن روي زمين نشست و زار زد.
من به آهستگي از او فاصله گرفتم. اما صدايش را هنوز ميشنيدم كه ميگفت: «آي شهدا... غلط كردم...».
منبع: كتاب خاك وخاطره - صفحه: 32