پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389 8:01 PM
خاك طلائيه
به همراه تعدادي از برادران و خواهران دانشگاه علوم پزشكي كاشان، براي بازديد از منطقه عمليات خيبر در خاك طلائيه عازم شدم. بعد از شرح عمليات، توضيح منطقه، خاطرات عمليات خيبر و تفحص شهدا، خاك طلائيه كه شهدا را در آن تفحص كرده بودند و به صورت دستهبندي به زائران هديه ميكردند، بين دانشجويان تقسيم كرديم، در حين تقسيم برادر دانشجويي بسته خاك را گرفته و به طرفي پرتاب نمود و گفت:«جمع كنيد مگر اين خاك چه دار كه من آن را به عنوان تبرك ببرم؟» هيچكس حرفي نزد من با كارواني عازم شهداي هويزه و سپس اهواز شدم و آن كاروان عازم خرمشهر شد. يك روز بعد مسئول بسيج دانشجويي، به محل كار من مراجعه نمود و درخواست كرد يك بار ديگر كاروان انها را به طلائيه ببرم، سوال كردم جريان چيست من چندين سال توفيق خدمت به كاروانها را دارم ولي اولين بار است كه يك كاروان دوباره ميخواهد از طلائيه بازديد كند، گفت: برويم در منطقه تعريف ميكنيم.اصرار كردم گفت:«بعد از اينكه از شما جدا شديم شب در خرمشهر اسكان داشتيم در اخر شب كه همه در حال استراحت بودند، ما سه چهار نفر از برادران بسيج مشغول برنامهريزي روز بعد بوديم كه ديديم برادري با وحشت و اضطراب و فرياد از خواب پريد، دست و پاي او را گرفتيم و آرام كرديم. گفتيم:«چه شده است؟» گفت:«بياد مرا دوباره به طلائيه ببريد، گفتيم :«امروز كه رفتيم براي چه ميخواهي دوباره به زيارت طلائيه بروي؟» گفت:«در خواب ديدم كسي به من گفت:«كه كي گفته است بيايي روي خون ما پا بگذاري و ما را مسخره ميكني چرا امروز ما را مسخره كردي؟ حالا اگر مرا به طلائيه نبريد، من به كاشان نخواهم آمد، دوباره همراه آنها عازم طلائيه شديم ولي اين بار، بعد از كانال پنجاه متري با سينهخيز به طرف قتلگاه شهداء رفتند و ساعتي را در كنار شهدا گمنام ضجه زدند و آشتي كردند.
منبع: كتاب راه ناتمام - صفحه: 39