0

خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:خاطرات جوانان در بازديد از مناطق جنگي
سه شنبه 12 بهمن 1389  7:59 PM


باور شهدا

در ايام عيد نوروز سال 1381 مصادف با محرم و ايام عزاداري سالار شهيدان حضرت امام حسين (ع) براي برگزاري شب خاطره در مقر شهيد جعفري، اردوگاه بسيجيان يزد، دعوت شدم شب خاطره به ياد ماندني، با شور و حال خاصي برگزار شد. همه جمعيت كه خواهران و برادران پيش‌دانشگاهي و دانشجو بودند با شنيدن خاطرات شهدا اشك مي‌ريختند و ناله مي‌كردند. در پايان وقتي حسينيه را ترك مي‌كردم، خواهر جواني به بنده گفتند كه سوالي دارم، گفتم: بفرماييد، گفت: من هم پدرم و هم مادرم مسلمان و مؤمن هستند ولي به شهدا شك دارم ذهنم نمي‌تواند شهدا را باور كند امشب نگاه مي‌كردم ديدم همه گريه مي‌كنند، ولي من هرچه التماس به چشمان خود كردم اشكم جاري نشد. عرض كردم،‌ كه شهدا نياز به اشك ريختن ندارند. گفت: چكار كنم كه دل من شهدا را باور كند؟ من چند خاطره واقعي از شهدا و زندگي بچه‌ها در جنگ براي او نقل كردم يك مرتبه بغض او تركيد و با صداي بلند گريه كرد. چون وقت گذشته بود، گفتم: بقيه مطلب را فردا از شهدا گوش كن. صبح به عنوان راوي با كاروان آن‌ها به زيارت قتلگاه شهدا در طلائيه رفتيم و بعد عازم شهداي هويزه شديم، بعد از صحبت و توجيه منطقه خداحافظي كردم كه به اهواز برگردم. برادر مصون مسئول كاروان گفت: حاجي خواهري با شما كار دارد. نگاه كردم ديدم همان خواهري است كه شب گذشته اظهار شك و ترديد در شهدا مي‌نمود، گفتم: بفرماييد با گريه و حالت معنوي خاصي گفت: «حاجي جواب را گرفتم و يقين پيدا كردم و رفت!؟»

منبع: كتاب راه ناتمام   -  صفحه: 31
 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها