درياى جمال
ســـــــر زلفت به كنارى زن و رخسارگشا
تا جهان محو شود، خرقه كشد سوى فنا
به سر كوى تو اى قبله دل، راهى نيست
ورنه هــــرگز نشـــــوم راهــى وادىّ "مِنا
"
از صفـــاى گل روى تو هر آن كس برخورد
بَـــــــركَند دل ز حريم و نكُند رو به "صفا
"
طاق ابروى تو محراب دل و جان من است
مــــــن كجا و تو كجا؟ زاهد و محراب كجا؟
ملحد و عارف و درويش و خراباتى و مست
همـــه در امــــرِ تو هستند و تو فرمانفرما
خرقــه صوفى و جام مى و شمشير جهاد
قبلهگاهى تو و اين جمله، همه قبله نما
رَسَـــم آيا به وصـــــال تو كه در جان منى؟
هجر روى تو كه در جان منى، نيست روا
ما همه موج و تو درياى جمالى اى دوست
مــــــوج درياست، عجب آنكه نباشد دريا