ولوله
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:51 PM
عنوان : ولوله
مكان : عراق
راوي :آزاده
منبع :كتاب محرم در اسارت
خواهران در طبقه دوم با صداي بلند دعا ميخواندند و عزاداري ميكردند. كمكم همه آسايشگاه شروع به جواب كردند؛ اتاق پانزده مثل سير و سركه ميجوشيد، نقطه اوج تحول بود، جدال با خود شروع شده بود، ميگفتند كه ما هم مثل خواهران بايد عزاداري كنيم. ولولهاي به پا شد! سربازها گفتند: «ساكت!» ولي فايدهاي نداشت. سرگرد ناجي با تعدادي سرباز آمدند و زدند به پنجرهها، به جاي سكوت، صدا بيشتر شد. شروع به تنبيه يك آسايشگاه كردند، صداي اللهاكبرشان اوج گرفت و ديگران هم همينطور! تمام اردوگاه يكي شده بود! سرگرد دست و پايش راگم كرده بود، دستور تنبيه داد؛ نهالهايي را كه تازه كاشته بوديم همه را شكستند و با آن اسرا را زدند. بچههاي هر آسايشگاه را كه ميبردند در رفت و برگشت اللهاكبر ميگفتند! نفربرها چراغها را روشن كرده و در اردوگاه حركت ميكردند و مسلسلها آماده بود! سرگرد ناجي ديده نميشد، صلاح ديده بود كه بيرون برو و دست بردارد. آن شب گذشت. صبح درها را باز نكردند.
خوشبختانه آن شب سرگردمحمويد نبود چون احتمال تيراندازي و كشته شدن ميرفت! محمودي به اتاقها آمد و گفت الان يك عزاداري و درسي نشانتان بدهم كه آن سرش ناپيدا باشد...
اتاق به اتاق رفت و سردستههاي عزاداري را شناسايي كرد. حدوداً پنجاه نفر را جدا كرد؛ پاهاي آنها را به چوب بست و دو سرباز دو طرف چوب فلك را گرفته بودند. سربازان با كابل به كف پاي بچهها ميزدند. محمودي با خنده و تمسخر شعر ميخواند و با هر بيت چند ضربه ميزد و با تمسخر نوحهسرايي ميكرد.
ناخن پاي هر پنجاه نفر افتاده بود. روز بعد، بچهها براي دستشويي و حمام رفتن بغلشان ميكردند؛ قادر به راه رفتن نبودندو به شدت مجروح شده بودند!
عراقيها در ماه محرم و روزهاي تاسوعا و عاشورا با پخش فيلم، تزريق آمپول و واكسن، جمع كردن بچهها در حياط، آمارهاي كاذب گرفتن، حبس كردن بچهها در اتاقها و گذاشتن نگهبان در هر اتاق، مانع عزاداري ميشدند، ولي بچهها در حد توان عزاداري ميكردند!
راوي: محمدعلي زردباني