طغيان بچهها
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:40 PM
عنوان : طغيان بچهها مكان : عراق راوي :آزاده منبع :كتاب آزادگان بگوييد (خاطرات گروهي از اسراي ايراني) يكي از بچهها به شدت مريض شد. او را به بهداري اردوگاه برديم كه به هر چيزي شبيه بود، جز بهداري. دكتر با معاينه او، گفت: «هيچيس نيست!» نالههاي آن مريض و اصرارهاي ما به گوش دكتر نرفت كه نرفت. دوست مريضمان كه طاقتش طاق شده بود، تمام ناراحتيش را با يك مشت محكم حواله صورت دكتر كرد! حركت او و تحريك بچهها، همه را به طرف عراقيها حملهور كرد. هركس از هر چه كه دم دستش بود، نگذشت. آهن، سنگ، دستة «تي» و ... بود كه ميرفت به سمت سر و صورت عراقيها. با شلوغ شدن اوضاع، دوشكاي اردوگاه به كار افتاد و با آمدن فرمانده و اينكه ما نمايندگاني به آنها معرفي كنيم تا خواستههايمان را بگويند، غائله ختم شد. نمايندگان انتخابي ما را نه تنها نپذيرفتند، بلكه با صورت و بدني خونين و كبود برگرداندند، اما خود ديدند كه تحمل ايستادن در برابر سيل برآمده از تعصب و عِرق جوانمردي و آزادگي فرزندان اسلام را ندارد. حسين نقيلو |