روزگار بيآب
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:30 PM
عنوان : روزگار بيآب تاريخ : تيرماه 67 مكان : العماره راوي :آزاده منبع :خاطرات آزادگان منطقهي زبيدات بوديم. تو سنگر، علي نجات محمدپور و مهدي زياري بساط شربت آبليمو رو به راه كرده بودند؛ دو تا جوان ساكت و محجوب. هرگاه بچهها شربت ميخوردند لبخند زيباي رضايت رو لبانشان نقش ميبست. تيرماه 67 عراق عمليات كرد و ما اسير شديم. با علي نجات و چند تا از بچهها تشنه افتاده بوديم پشت خط دشمن، كه ديديم يكي از بچهها را ميآورند. مهدي زياري بود؛ تير به سينهاش خورده بود و خون از آن ميچكيد. هر طوري بود جلوي خونريزي را گرفتيم. او روي زمين دراز كشيد. پارچهاي روي سرش انداختيم تا آفتاب صورتش را نسوزاند. چند دقيقه بيشتر نشد كه پارچه را از روي صورت مهدي برداشتيم. او شهيد شده بود. اجازه دادند كه مهدي را دفن كنيم. بعد ما را به «العماره» انتقال دادند. علي نجات در بين راه از شدت تشنگي دهانش به هم چسبيده بود. آرام ناله ميكرد. به العماره كه رسيديم ما را داخل سولهاي تاريك قرار دادند. چشم چشم را نميديد. روي ماسههاي كف سوله از شدت تشنگي افتاديم فقط صداي «آب، آب» ميآمد كه كمكم ضعيف ميشد. شب سختي گذشت. صبح، دنبال بچهها ميگشتم. آخر سوله، ناگهان چشمم به علي افتاد. روي زمين دراز كشيده بود. رفتم پيشش نشستم. ديدم از تشنگي شهيد شده بود. |