نخل پرثمر
دوشنبه 11 بهمن 1389 11:23 PM
عنوان : نخل پرثمر
تاريخ : بهمن
راوي :آزاده
منبع :كتاب روايت عشق استان خراسان
ميگفت:
بچهها! در اردوگاه كه قدم ميزنيد سرتان را بالا بگيريد. با اين كارتان، دشمن خرد ميشود.»
«خدر» همه كارهي اردوگاه بود؛ زحمتكش به تمام معنا. شده بود خار چشم عراقيها. اذيتش ميكردند. عاقبت به بيماري قلبي دچار شد.
شب شهادت امام حسن عسكري (ع) ساعت 2 بعد از نيمه شب، از شدت درد، قدم ميزد و دستهاي خودش را مالش ميداد. آخ هم نميگفت.
ساعت چهار حالش خيلي بدتر شد. هر چه صدا زديم، هيچ نگهبان پشت پنجره نيامد. فقط يكي با چشم خواب آلود آمد و گفت: مُرد كه مُرد».
يك اتاق پر از آدم بود و «خدر صيدالي» افتاده بود آن وسط.
ساعت 6 صبح روز اول بهمن، فقط توانست چند كلمهاي از تنها فرزند كوچكش «معصومه» حرف بزند. بعد، چشمهايش را بست.
ساعت 8 صبح عراقيها آمدند براي بردن جسدش.