مقـلد رهبر
دوشنبه 11 بهمن 1389 10:48 PM
عنوان : مقـلد رهبر راوي :آزاده منبع :روايت هجران يك روز بعثيها وارد آسايشگاه شدند و با تهديد از ما خواستند كه ريشمان را با تيغ اصلاح كنيم. قبول درخواست آنها براي من مشكل بود. جرأتي به خود دادم و گفتم:« من ريشم را با تيغ نمي زنم؛ زيرا تابع و مقلد رهبرم امام خميني هيتم و او اين كار را منع كرده است.» يكي از بعثيها با شنيدن اين حرف در حالي كه به زحمت جلوي عصبانيت خودش را مي گرفت، گفت:«مگر خميني رئيس جمهور است؟» از كوته فكري او خنده ام گرفت و گفتم:«او رئيس جمهور تمام جهان است.» اين حرف من كه با خونسردي و بدون ترس زده شده بود، براي بعثيها گران آمد و يكباره به سمتم هجوم آوردند و از روز زمين بلندم كردند و در همان حال مرا وارد حمام كردند و از بالاي سر به سمت كف حمام پرتاب كردند. اگر در همان حال خود را كنترل نكرده بودم، با سر به زمين مي خوردم و مطمئناً نمي توانستم جان سالم به در ببرم. بعد از آن بعثيها با كابل به جانم افتادند. زير ضربات وحشيانه عراقيها در ميان لجنهاي كف حمام غلت مي زدم و ناله مي كردم. دقايقي بعد، خسته شدند و دست از كتك زدن كشيدند. بي حال و بي رمق كف حمام افتاده بودم . محمد علي شهيد زاده |