پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 11:17 AM
نماز،ممنوع!
بعد از ظهر بود و هنوز چند ساعتي از اسارتمان نميگذشت. بعد از دستگيري ما را بين دو خاكريز، نزديك جاده جمع كرده بودند و هر از چند لحظهاي از گوشه و كنار، يكي دو نفر را كه به درد ما مبتلا شده بودند، نزد ما ميآوردند. در آن جمع اكثراً بچههاي گردان خودمان يعني گردان امام رضا عليهالسلام بودند كه در ميان آنها مسئولان گردان هم به چشم ميخوردند.
خورشيد آهستهآهسته انوار خود را از بيابان شورهزار " فاو " جمع ميكرد و اين گروه دستبسته با سر و صورت خاكآلود و لبهايي از تشنگي خشك شده، نه تنها غذايي نخورده بلكه نماز را نيز به جا نياورده بودند. بدين خاطر بچهها از عراقيها درخواست كردند كه دستهايشان را براي نماز خواندن باز كنند؛ اما همانگونه كه انتظار ميرفت، گفتند: « نماز ممنوع است»!
موضوع را به فرماندهان آنها گفتيم؛ اما اي كاش نگفته بوديم! چون از اين درخواست ما سخت عصباني شدند و اسراي دستبسته را به زير مشت و لگد گرفتند؛ سپس همه را يك به يك به يك تفتيش كردند و از جيبهاي بعضي از دوستان جانمازها را با مهر بيرون كشيدند.
درجهدار عراقي مهر را بر زمين زد و لگدمال كرد و با جانمازها كه معمولاً تصاوير عتبات عاليات و نيز آيات قرآن و ادعيه بر آنها نقش بسته بود، با بيشرمي بيني خود را پاك ميكرد. در اين ميان اگر مُهر، تربت كربلا بود حساسيت بيشتري از خودشان ميدادند و ميگفتند: « ما راضي نيستيم بر روي خاك كربلا نماز بخوانيد.»!
راوي:اصغر زاغيان
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 257