پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 11:15 AM
گودال
سال 68 تازه ما را به اردوگاه 17 در تكريت برده بودند. فرماندهي عراقي در آنجا بسيار خشن و بيرحم بود. اگر كسي شب از خواب برميخاست و نماز ميخواند، مجازات سنگيني برايش در نظر ميگرفتند. او به سربازانش دستور داده بود: « نام كساني كه شب برميخيزند را بنويسيد و صبح به من بدهيد»!
روزي آن افسر بعثي به اردوگاه آمد. نام عدهاي را خواند و آنها را به خارج از آسايشگاه برد. سربازانش هم آمادهي دستور بودند. به دستور او بيل و كلنگ آوردند و به دست نماز شب خوانهاي آزاده دادند. فرماندهي بعثي دستور داد كه هر كس گودالي به اندازهي قد خود حفر كند. همين كه گودالها كنده شد، به بچهها گفت: « به داخل گودالها برويد و فقط سر و گردن بيرون باشد.»!
هر كس كه به داخل گودالي ميرفت، به ديگران دستور ميداد كه گودال را پر كنند. در اين ميان يكي از بچهها كه قد بلندي داشت، وقتي داخل گودال رفت، از سينه به بالا بيرون بود. آن بعثي گفت: « بايد گودال را عميقتر كني »! هر بار كه بچهها ممانعت ميكردند، كابل بر سر و صورت آنها ميخورد. در همان لحظه يك بولدوزر از كنار اردوگاه در حال گذر بود. افسر بعثي تا چشمش به آن بولدوزر افتاد، گفت: « اگر سريع كار نكنيد، به رانندهي آن بولدوزر دستور ميدهم كه بيايد و شما را زنده به گور كند»!
آنها نماز شب خوانها را تا گردن در گودال كردند و ساعاتي در آن بيابان داغ نگه داشتند. گاهي هم با پوتين به سر و صورت آنها ميزدند؛ باز هيچ كس از نماز شب دست نكشيد.
راوي:محمددرويشي
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 167