0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  11:08 AM

شكنجه براي وضو

مدتي بود كه پنج دقيقه پيش از سوت آمار، عراقي‌ها يك سوت مي‌زدند كه هر كس خود را براي آمار و داخل‌باش آماده كند. معني سوت اول اين بود كه كارها تعطيل گردد و همه به طرف آسايشگاه بروند. اگر كسي تخلف يا تأخير مي‌كرد، كتك مي‌خورد.
يك بار در حال وضو بودم و آن سوت هم نواخته شده بود. در حين وضو ناگهان احساس كردم كه كمرم سوخت. بي‌اختيار رو برگرداندم و ديدم سرباز عراقي كابل به دست پشت سرم ايستاده است. تحمل از دستم رفت و با خشم به او گفتم: « بي‌شعور! مگر كور هستي كه دارم وضو مي‌گيرم »! او هم دو ضربه‌ي ديگر بر من زد. عصبانيت من هم گل كرد و گفتم: «‌ لعنتي! تا كي ما بايد به خاطر نماز اين همه ظلم شما را تحمل كنيم و بي‌جهت اذيت بشويم»؟
سرباز گفت: « مگر تو صداي سوت را نشنيدي»؟ گفتم: « شما كي سوت را سر وقت و دقيق مي‌زنيد؟! تازه مشغول وضو گرفتن بودم كه سوت به صدا درآمد. اگر شما آدم هستي، نبايد وقت وضو گرفتن مرا مي‌زدي. شما دين نداريد. » او كه يقه‌ام را گرفته بود تا مرا به اتاقشان ببرد و در آن‌جا كتك مفصلي بزند، تا كلمه‌ي "‌ دين "‌را شنيد، يقه‌ام را رها كرد؛ مثل كسي كه ترسيده باشد. من هم محكم‌تر به او گفتم: « من حتماً به صليب خواهم گفت كه تو با من چه‌طور رفتار كردي و به فرمانده‌ي اردوگاه هم شكايت مي‌كنم. »
او كه ترسش بيشتر شده بود، مرا به كناري كشيد و گفت: « بسيار خوب، برو وضو بگير؛ ولي جلوي بقيه كله‌شقي نكن»! اتفاقاً چند نفر ديگر هم ناظر اين صحنه بودند.
   

راوي:محمد درويشي

 

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 232

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها