0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  11:05 AM

زبان دل

سحرگاه سرد و يخبندان ماه دي، آن قامت نحيف و كمي خميده، در اطراف روستاي چنگوله، به نماز ايستاده بود و گوسفندان در اطرافش مشغول چريدن علف‌هاي خشك بودند. " خدايار " كه به ظاهر لال بود، به زبان دل با خدا مناجات مي‌كرد و ركوع و سجودش را به جا مي‌آورد.
نماز را كه تمام كرد، بعثي‌هاي قطاع‌الطريق به سويش هجوم آوردند؛ برخاست كه از چنگشان فرار كند، اما به دامش انداختند. بر سر و صورتش مي‌زدند تا حرف بزند؛ اما " خدايار " زبانش بسته بود و نمي‌توانست. دو دندانش را شكستند و صورتش را خون‌آلود كردند. لباس‌هاي او و دو همراهش را از تنشان كندند تا در هواي سرد منطقه‌ي مهران، خردشان كنند؛ اما چه نتيجه‌اي براي نوادگان اميه به همراه داشت؟‍!
" خدايار كاوري " آرام بود و صبور. كتك مي‌خورد و هيچ نمي‌گفت. روزها سر و كارش با شكنجه بود و بازجويي و سرانجام به جمع اسيران اردوگاه آورده شد. آن بي‌رياي غريب تا اذان مي‌گفتند، به نماز مي‌ايستاد و شب‌هاي جمعه در راز و نياز با خدا به سر مي‌برد.
دردهاي كليه كم‌كم شروع شد و نفس‌ها به خس‌خس افتاد؛ اما ارتباطش با خدا مأنوس‌تر شد. وقتي درد از همه طرف به او هجوم آورد و بيماري‌هاي مختلف بر وجود آن بنده‌ي پاك و ناشناخته‌ي خدا سيطره يافت، به بيمارستان موصل رهسپارش كردند. كمتر از يك هفته شد كه خبر آوردند « خدايار از دنيا رفته است. »
در شهريورماه 63 بچه‌هاي اردوگاه موصل فقط اشك ريختند و آه كشيدند؛ بي‌آن كه چيز زيادي از آن " بنده‌ي خدا " بدانند. فقط برخي دوستان گفتند: « هميشه باو

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها