0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  11:04 AM


ذكرخدا

به جرم بسيجي بودن، عراقي‌هاي ترسو به ما توهين مي‌كردند و شتاب‌زده و با دلهره سعي در يك جا كردن ما داشتند. مي‌خواستند زودتر ما را به پشت جبهه انتقال دهند. بچه‌هاي ما هم هاج و واج، ناباورانه لحظه‌هاي نخستين اسارت را مي‌گذراندند.
در اين سراسيمگي، صحنه‌ي زيبايي را تماشا مي‌كردم؛ پيرمردي بسيجي، كمي دورتر از ما داشت با آرامش نماز مي‌خواند. هر كدام از ما كه به او مي‌نگريستيم، روحيه مي‌گرفتيم. پيرمرد با خيال راحت و بي‌توجه به آن‌چه در اطرافش مي‌گذشت، غرق در نماز خود بود. به عاقبت كار خود و عكس‌العمل بعثي‌ها در آن محيط مرگبار هم نمي‌انديشيد.
يك بعثي ناگهان به سراغ او رفت و بي‌توجه به نمازش، او را روي زمين كشيد و در كنار ما رهايش كرد. پيرمرد هم‌چنان لب‌هايش به ذكر خدا مشغول بود.
   

راوي:غلام رضا كريمي

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 88

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها