0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  11:02 AM

دشمن سحرخيزان

ساعت 10 شب وقتي خاموشي و خواب بود. همه بايد اجباراً مي‌خوابيدند. سرباز عراقي پشت پنجره در كمين بود كه كسي بيدار نماند. چراغ‌ها روشن بود؛ ولي همه بايد سر جايشان مي‌خوابيدند. اگر كسي در وقت خاموشي تا اذان صبح بيدار مي‌ماند، مجازات مي‌شد. اگر كسي هم مي‌خواست نماز شب بخواند، بايد يك نفر را نگهبان مي‌گذاشت تا به محض آمدن سرباز عراقي اطلاع دهد.
يك شب من با يكي از دوستان مي‌خواستيم نماز شب بخوانيم. لطف خداوند آن شب شامل حالمان شده بود. به نوبت نگهباني مي‌داديم و نماز مي‌خوانديم. من داشتم نماز مي‌خواندم و او نگهباني مي‌داد. ناگهان در حال نماز صداي سرباز عراقي را شنيدم كه داد مي‌زد: « بيا اين‌جا»! گويا آن دوستم خوابش برده بود. نماز را تمام كردم و پشت پنجره آمدم. پشت پنجره‌ها نرده‌كشي و روي آن توري كشيده بودند. سرباز عراقي شروع كرد به ناسزاگويي و داد و بيداد و از روي كينه، آب دهان به طرف صورت من پرتاب كرد. او ديگر توري را نمي‌ديد. آثار آن تا يك هفته روي توري نقش بسته بود.
صبح سر صف آمار، آن سرباز بالاي سرم آمد و با مشت بر سرم زد و مرا بلند كرد و چند سيلي آبدار بر صورتم نواخت و گفت: « صلاه الليل ممنوع! (‌نماز شب خواندن ممنوع است ) ديگر حق نداري شب بلند شوي و نماز شب بخواني»؛ اما اين حرف‌ها در رفتار ما هيچ تأثيري نداشت.
   

راوي:سيدرسول عمادي

 

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 173

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها