پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 11:01 AM
خنده ي جماعت
در ركعت اول نماز جماعت هميشه مشكل داشتيم. آنهايي كه دير ميرسيدند، آنقدر " يا الله "ميگفتند كه كمرمان در ركوع درد ميگرفت. پيشنماز هم كه از اعتراضات بعد از نمازِ متأخرين ميترسيد، در ركوع، بيش از حد توقف ميكرد تا كسي بعداً از او گله و شكايتي نكند. بچهها حالات جالبي داشتند؛ اگر يك ركعت نمازشان به جماعت فوت ميشد، به مؤذّن و مكبر و پيشنماز و مسئول آسايشگاه اعتراض ميكردند.
منصور، نوجوان سيزده ساله، هميشه نيم ساعت پيش از اذان، سر سجادهاش حاضر بود و به دعا و مناجات مشغول. اما آن روز به دليل طولاني بودن صف دستشويي نتوانسته بود سر وقت به نماز برسد. پيشنماز ميخواست از ركوع بلند شود كه صداي منصور از بيرون آسايشگاه شنيده شد. دواندوان ميآمد و مرتب يا الله يا الله ميگفت. به در آسايشگاه كه رسيد، دمپاييهايش را به گوشهاي پرتاب كرد و سراسيمه داخل شد. شتابناك سجادهاش را باز نكرده، انداخت روي زمين و با سر و صورت خيس براي تكبير، دستها را به موازات گوشها برد؛ اما تا دهان پر كرد كه تكبير بگويد، پيشنماز كه بيش از حد در ركوع توقف كرده بود، قد راست كرد و نمازگزاران همراه او به سجده رفتند.
منصور سر جايش ميخكوب شده بود؛ سرباز شكست خوردهاي را ميماند. نمازگزاران در سجدهي دوم صداي منصور را ميشنيدند كه با خشم خطاب به پيشنماز ميگفت: « عجب آدميه! حالا اگر يك ثانيه صبر ميكردي تا ما هم برسيم، زمين به آسمون ميرسيد يا آسمون به زمين. آره جون خودتون با اين نمازتون برين بهشت! به همين خيال باشين»!
حواس همه متوجه منصور شده بود. به زور جلوي خندهشان را گرفته بودند. همين كه پيشنماز سلام نماز را داد، خندهي جماعت به هوا رفت.
راوي:احمد يوسف زاده
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 248