0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  10:59 AM

چون موج دريا

به اردوگاه عنبر وارد شديم. بچه‌ها را در اتاق‌ها و ما بيست و سه قطع نخاعي را در بهداري اردوگاه جا دادند. دورتادور اردوگاه، سيم خاردار فشرده و متراكم بود كه عمق آن به ده متر مي‌رسيد. فرمانده‌ي اردوگاه با غرور به سراغ ما اسراي تازه وارد آمد و اعلام كرد: « نماز جماعت ممنوع! هر گونه تجمع، دعا خواندن، گريه كردن و سوگواري ممنوع! اما رقص و آواز آزاد است»!
بچه‌ها كه فهميدند اگر به چرندهاي او گوش بدهند تا آخر، بنده‌ي حلقه به گوش او خواهند شد؛ به سيم آخر زدند و صفوف منظم و باشكوه نماز جماعت را تشكيل دادند. آن‌جا بلوك بسيجي‌ها و افسران و سربازان جدا بود. تازگي به همه لباس بلند عربي داده بودند. تصور كنيد! ناگهان صدها نفر با لباس‌هاي بلند سفيد، دوش به دوش هم و بي‌حركت، به نماز جماعت بايستند و هنگام ركوع و سجود، مثل دريا موج بردارند.
طوري شده بود كه گاهي خود عراقي‌ها مي‌ايستادند و با حيرت و حسرت به آن‌ها خيره مي‌شدند. حتي آن عراقي كه تحت تأثير نماز جماعت قرار مي‌گرفت، مي‌رفت و در جمع دوستانش اين ماجرا را تعريف مي‌كرد و اين تبليغ خوبي بود. بعضي‌ها هم باورشان نمي‌شد كه ايراني‌ها مسلمانند و نماز مي‌خوانند. آن‌ها مي‌گفتند: « شما مجوسيد؛ پس چه‌طور نماز مي‌خوانيد»؟
ما بيست و سه نفر هم دوست داشتيم در بهداري نماز جماعت بخوانيم؛ اما وجود جاسوس‌ها مانع اين كار بود.
   

راوي:حسين معظمي نژاد

 

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 191

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها