پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 10:56 AM
به جرم نمازخواندن
مشغول نماز و راز و نياز در پيشگاه خدا بوديم كه نگهبان عراقي داخل اتاق شد و به يكي از افراد جمع ما تشر زد كه نماز را قطع كند؛ ولي او هيچ توجهي نكرد و به نماز خود ادامه داد. نگهبان عراقي كه خشمگين شده بود، مهر را برداشت و بر سر او كوبيد. آن رزمندهي نمازگزار چيزي نگفت و به عبادت خود ادامه داد. نگهبان بعثي هم با كابل بر سر و پيكر آن اسير مظلوم ميزد تا اينكه او را خونآلود كرد.
او رفت و فرماندهشان را كه سرهنگي بعثي بود، خبر كرد. سرهنگ آمد و به دستور او نمازگزار عزيز را بردند. سه روز بعد بدن خونآلود او را به داخل اتاق پرت كردند. تمام بدنش كوفته شده بود. چند دندانش را شكسته بودند. از شدت كتك و شكنجه چهرهاش تغيير كرده بود. فرداي آن روز همهي بچههاي اردوگاه اعتراض كردند. وقتي فرماندهي بعثي آمد و دليل اعتراض ما را پرسيد، گفتيم: « ما مسلمانيم و نماز ستون دين ماست. بايد هر كجا باشيم، نماز بخوانيم. »
سرهنگ بعثي سري تكان داد و بيرون رفت. نگهبانها هم فوراً اتاق را تفتيش كردند و مهرها و جانمازها را بردند و سه روز ما را بازداشت نمودند. آن سه روز همهي بچهها تيمم ميكردند و نماز را به جماعت ميخواندند.
راوي:حسن نوروزي
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 76