پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 10:54 AM
اوج حماقت
سال 64 در اردوگاه شمارهي 9 رمادي بوديم. بهانهجوييها و آزارهاي نگهبانان بيرحم به حدي بود كه به ناچار دست به اعتصاب غذا زديم. آنها باز دستبردار نبودند. با بازرسيهاي پي در پي از وسايل شخصي، ما را كلافه كرده بودند. همه چيز را به هم ميريختند و اگر مهر نماز يا نوشتهاي به دست ميآوردند، صاحب آن را به زندان ميانداختند.
من يك جانماز زيبا را گلدوزي كرده بودم كه طرح يك گنبد و بارگاه با چهار گلدسته و در پايين آن دستي در حال قنوت قرار داشت كه روي آن اين آيهي قرآن گلدوزي شده بود: " ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين. "
آنها در حال تفتيش به كيسهي انفرادي من رسيدند. تا گروهبان عراقي كيسه را خالي كرد، چشمش به پارچهي گلدوزي شده افتاد. زود آن را برداشت و گفت: « احسنت! احسنت»!
هنوز تحسين او تمام نشده بود كه ديدگانش به آيهي قرآن دوخته شد و مثل برق گرفتهها خشكش زد. صورتش سرخ شد و داد زد: « روي اين پارچه چه نوشتهاي؟ اين پارچه كثيف است. نوشتن آيهي قرآن روي اين گناه دارد. تو چرا لباس را پاره كردهاي. تو به قرآن هم توهين كردهاي» در همين حال، مشت محكمي به دهان من كوبيد و گفت: « حالا بگو ببينم چه كسي كافر است؟ چرا ما را كافر حساب كردهاي»؟ تا آمدم چيزي بگويم، مشت ديگري بر دهانم زد و گفت: « چرا اينجا نوشتهاي ما را بر قوم كافر پيروز كن؟ ما بوديم كه شما را مسلمان كرديم؛ حالا شما ما را كافر حساب ميكنيد و ... » مشت او بود كه بر سر و كلهي من فرود ميآمد.
حسابي كه مرا كتك زد، آرام شد و گفت: « تو بايد به جاي آيهي قرآن بنويسي، خدايا صدام حسين را حفظ فرما و ما را به خانه برگردان»! به او گفتم: « اين كه ميگويي، آيهي قرآن نيست. نوشتن آن اشكال دارد. » او هم گفت: « خوب، اشكالي ندارد من به عربي ميگويم تو هم بنويس. »
من كه از حماقت او حيران شده بودم، خندهام گرفت. او هم به جرم اينكه او را مسخره كردهام، مرا به يك ماه زندان محكوم كرد.
راوي:محمددرويشي
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 259