0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  10:53 AM

انيس تنهايي

من و داوود به يكي از پادگان‌هاي بعقوبه منتقل و هر كدام در يك سلول انفرادي زنداني شديم. از صبح دست‌هايمان را از پشت بسته بودند. ديگر كمرمان خشك شده بود. درد در تمام بدنم مي‌پيچيد. سعي مي‌كردم كمرم را راست كنم تا كمتر درد بكشم؛ ولي بي‌فايده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون اين كه بدانم كجا هستم.
اول كه وارد سلول شدم به لولاي در تكيه دادم و دور تا دور اتاق را با دست كشيدن به ديوار، ورانداز كردم؛ اتاقي بود به اندازه‌ي دو در سه متر. نيش‌هاي پي در پي پشه‌ها اعصابم را خرد كرده بود. در فصل پاييز و هواي شرجي عراق و هواي دم‌كرده‌ي سلول، حسابي عرق كرده بودم. با زحمت كفش كتاني را از پا درآوردم. خواستم نماز بخوانم؛ اما وضو كه هيچ، تيمم هم نمي‌توانستم بكنم. سمت قبله را هم كه در آن سلول تاريك نمي‌توانستم پيدا كنم. خود را كنار ديوار كشاندم و به موازات آن ايستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم. آن نماز برايم نمازي تاريخي بود؛ نمازي با دستاني كه از پشت بسته بودند و چشماني بسته، بدون تيمم و وضو و با آن همه دردسر، در جايي تنگ بي‌آن كه سمت قبله را بدانم.
مي‌دانستم كه خداوند به حال بندگانش آگاه است.
   

راوي:حسن حسن شاهي

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 34

  

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها