پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 10:53 AM
انت مجنون
در استخبارات بغداد ( ادارهي اطلاعات و امنيت ) بيش از هفتاد نفر از ما را در يك اتاق تنگ و محقر جا دادند. جا به قدري تنگ بود كه نميتوانستيم تكان بخوريم. بيشتر افراد زخمي بودند و بيمداوا در آنجا قرار داشتند. هنگام نماز به پشت همديگر ميزديم و تيمم ميكرديم و همانطور و به هر طرف كه نشسته بوديم، نماز ميخوانديم. بعد ما را به موصل بردند.
يكي از شبها برادري كه شب زندهدار بود، زودتر از شبهاي قبل برخاست. وضو گرفت و دو ركعت اول نافلهي شب را خواند. در دو ركعت بعدي، نگهبان عراقي آمد پشت پنجره و با صداي بلند گفت: نوم، نوم! كلهم نائمون و انت تقرء صلوه؟ انت مجنون؟ ( بخواب، بخواب؟ همه خوابيدهاند و تو نماز ميخواني؟ ديوانهاي)
آن بندهي خدا نمازش را شكست و رفت دراز كشيد تا ديگران از سر و صداي نگهبان عراقي در امان باشند. او آنقدر زير چشمي نگاه كرد كه نگهبان رد شد. دوباره بلند شد و شروع كرد به نماز خواندن . بندهي خدا تا نماز شبش را تمام كرد، چندين بار خوابيد و بلند شد. ياد آن ارادهها به خير.
راوي:نايب علي فتاحي
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 169