0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  10:53 AM

اعدام

اگر عراقي‌ها ما را در حال نماز جماعت مي‌ديدند، ضروري ترين نيازها را از ما مي‌گرفتند؛ مثلاً آب را قطع مي‌كردند يا نمي‌گذاشتند كسي به دستشويي برود يا درِ آسايشگاه را قفل مي‌زدند و همه را زنداني مي‌كردند.
يك روز پس از چهل و هشت ساعت در را باز كردند و ما را جلوي دفتر فرمانده‌ي اردوگاه بردند. افسري كه مورد تمسخر بچه‌ها بود و به او چينگ چانگ چونگ مي‌گفتند، شروع به سخنراني كرد. او در نكوهش نماز جماعت دادِ سخن سر داد؛ سپس تهديد كرد و گفت: « ما اگر همه‌ي شما را بكشيم، كسي نيست كه از ما بازخواست كند بنابراين هر كس مي‌خواهد نماز جماعت بخواند، بيايد اين طرف كه مي‌خواهيم او را اعدام كنيم»!
تا آن افسر خنده‌دار بعثي اين حرف را زد، همه‌ي ما يك‌باره به آن طرفي كه او اشاره كرده بود، هجوم برديم. آن لحظه قيافه‌ي او تماشايي بود. بر و بر همه را نگاه مي‌كرد. چند دقيقه بعد گفت: « شما چند روزي بيشتر مهمان ما نيستيد. سعي كنيد نماز جماعت و دعا نخوانيد تا ما هم با شما خوب باشيم ... »
ما هم تا برگشتيم به آسايشگاه، دوباره همان آش بود و همان كاسه.
   

راوي:محمد محمدپور

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 247

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها