0

نماز در اسارت

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389  10:52 AM

اعتراف بعثي ‌ها

 

در روزهاي اول زندگي در اردوگاه، عراقي‌ها فشار مي‌آوردند كه ما نماز جماعت را ترك كنيم؛ ولي ما اعتنا نمي‌كرديم. آن‌ها تلاش مي‌كردند تا نماز ما را به هم بزنند. وقتي كه از اين كارشان هم نتيجه‌اي نگرفتند، گفتند: « اگر مي‌خواهيد نماز جماعت بخوانيد، حق نداريد بيش از ده نفر باشيد »!
مدتي نمازهاي جماعت ده نفره مي‌خوانديم؛ ولي پس از مدتي بر تعداد افراد افزوده شد و اين دستور هم ور افتاد. وقتي ديدند كه به مقصودشان نرسيده‌اند، جيره‌ي غذايي ما را كم كردند. ما گرسنگي مي‌كشيديم، اما نماز جماعت هم مي‌خوانديم. مدتي گذشت و عاجزانه اعلام كردند: « اگر نماز جماعت نخوانيد، هر چه بخواهيد برايتان مي‌آوريم. » در جواب آن‌ها گفتيم: « ما نماز جماعت را به هيچ قيمتي رها نمي‌كنيم. »
بعد از مدتي نماز جمعه را هم برپا كرديم. روز به روز بر همبستگي ما افزوده مي‌شد و عراقي‌ها كلافه شده بودند. آن‌ها براي مقابله با ما به زور متوسل شدند؛ به نوبت ما را مي‌بردند و شكنجه مي‌كردند، ولي باز هم نتيجه‌اي نگرفتند. فرمانده‌ي اردوگاه كه حسابي از دست ما شاكي شده بود، گفت: « معلوم نيست شما چه جور آدم‌هايي هستيد! با زور برخورد مي‌كنيم، حرف گوش نمي‌دهيد؛ امكانات رفاهي مي‌گذاريم، باز هم به حرف ما توجه نمي‌كنيد. غذايتان را كم يا زياد مي‌كنيم، برايتان فرقي نمي‌كند؛ حرف فقط حرف خودتان است. شما در اين‌جا يك جمهوري اسلامي راه انداخته‌ايد ... »
   

راوي:محمدرضا صادقي

منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان   -  صفحه: 183 

 

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها