نماز در اسارت
جمعه 8 بهمن 1389 10:46 AM
آسوده خاطربانماز
در اردوگاه 12 برگزاري نماز جماعت ممنوع بود. يكي از روزها در سال 67، پس از غروب آفتاب ما رو به قبله نشسته بوديم تا اذان گفته شود و نماز با آمادگي قبلي اقامه گردد. در آن سكوت فراگير، هر كس زير لب ذكر ميگفت تا اينكه صداي دلنشين اذان شنيده شد. يكي از دوستان بود كه از عمق جانش بانگ اذان را سر داد. پس از اذان من كه پيشنماز بودم، اقامه را شروع كردم. تازه به « اشهد ان محمداً رسول الله » رسيده بودم كه هر دو نگهبان خودي اعلام كردند: « سرباز عراقي دارد ميآيد؛ صفها را به هم بزنيد»!
هنوز صفهاي نماز كاملاً به هم نخورده بود كه سرباز با داد و بيداد كنار پنجره آمد و مسئول آسايشگاه را صدا زد. گويا او صداي اذان را شنيده بود. ميگفت: « شما داشتيد قرآن ميخوانديد. » ما هم با قاطعيت قسم خورديم كه قرآن نميخوانديم. او هم پس از نيم ساعت جز و بحث قانع شد و رفت. البته در حالي كه ما مشغول بحث بوديم، آسايشگاههاي ديگر از فرصت استفاده كردند و نمازهايشان را به جماعت خواندند. برخي از افراد آسايشگاه ما هم نمازشان را به تنهايي اقامه كردند.
وقتي نگهبان عراقي رفت، ما نماز جماعت را برگزار كرديم. نماز مغرب را با خيال راحت خوانديم؛ مشغول نماز عشا بوديم كه باز نگهبان خودي خبر داد كه حدود ده عراقي دارند با كابل و چوب ميآيند. چون وضعيت اضطراري بود، عدهاي نماز را دو ركعتي خواندند و بعضي هم فرادا به سرعت نماز را تمام كردند؛ اما يكي از بچهها به صورت عادي نمازش را ادامه داد. ناگهان درِ آسايشگاه با سر و صدا باز شد. عراقيها همراه فرماندهشان داخل شدند و اعلام كردند: « به خط شويد! ميخواهيم آمار بگيريم»
همه در صفهاي پنج نفره نشستيم و نمازگزارِ ما هنوز در حال و هواي نمازش غرق شده بود. افسر عراقي گفت: « موقع دستور نظامي چه وقت نماز است »! به ناچار صبر كردند و او نمازش تمام شد. آمار كه گرفتند، منتظر كتك خوردن بوديم كه ديديم با خوشحالي بيرون رفتند. گويا در آمار عصر اشتباه كرده بودند. ما هم با خاطري آسوده، دوباره نماز عشا را به جماعت برگزار كرديم.
راوي:شكرالله حيدري
منبع:كتاب قصه ي نماز آزادگان - صفحه: 155