طلاق عاطفی
جمعه 8 بهمن 1389 9:06 AM
سالهاست که ديگر هيچ حرف مشترکي بجز امور مربوط به بچهها و مسائل اقتصادي خانه ندارند؛ سالهاست که حتي کمتر از 30 دقيقه راجع به خودشان و احساساتشان حرف نزدهاند؛ هيچ کدام ديگر نميداند ديگري چه دوست دارد و چه دوست ندارد. هيچ وقت يادشان نميرود شروع اين بيعلاقگيها با دعوا و مشاجره همراه بود، اما سالهاست که اين مشاجرهها جاي خود را به بيتفاوتي نسبت به هم داده است که به مراتب بدتر از کشمکشهاي سالهاي اول زندگي مشترکشان است.
زندگي مشترک در يک خانه مشترک، زير يک سقف مشترک، اما دور از هم و بدون هم؛ حالا ديگر بچهها ميدانند که نبايد انتظار با هم بودن و لذت بردن از لحظههاي در کنار هم بودن را داشته باشند زيرا توقع زيادي است؛ بارها شنيدهاند که والدين فقط و فقط به خاطر آنهاست که با فداکاري با هم زندگي ميکنند و اگر آنها نبودند سالها پيش اين سقف مشترک را ويران کرده بودند و حتي لحظهاي در کنار هم نميماندند! پس توقع بيش از حد ممنوع!
يکي از مهمترين انواع طلاق، طلاق عاطفي است که در هيچ کجا به ثبت نميرسد و نمود عيني ندارد اما مهمترين نوع طلاق است و بيشتر مربوط به خانوادههايي است که به علت مسائل سنتي و عرفي که حاکم بر عقايد آنهاست يا برخي باورهاي نادرست و نگرشهاي منفي جامعه نسبت به زنان مطلقه، ترس و نگراني از تنهايي، از دست دادن فرزندان و يا ناتواني در تامين نيازهاي زندگي تصميم ميگيرند که به اجبار زير يک سقف زندگي کنند. در چنين اوضاع نابساماني، زن انزواطلبي اختيار کرده و خود را شريک زندگي نميداند و تنها به دليل شرايط اجتماعي، خانوادگي و فرهنگي به زندگي ادامه ميدهد.
در اين نوع طلاق، زن و شوهر عواطف خود را از يکديگر دريغ ميکنند زيرا اعتمادشان به يکديگر و جذابيتشان براي هم به پايان رسيده است و زن و مرد در زير يک سقف زندگي ميکنند ولي هيچ رابطه احساسي ميان آنها وجود ندارد.
عدم شناخت زوجين از يکديگر، تفاوتهاي فرهنگي موجود ميان خانوادهها، مسائل اقتصادي، تغيير فرهنگ حاکم بر جامعه، دخالت ديگران و بسياري مسائل ديگر، سردي روابط زوجين و به دنبال آن طلاق عاطفي را فراهم ميآورد.
مشکلات اقتصادي و طلاق عاطفي
دکتر مصطفي اقليما، رئيس انجمن علمي مددکاري ايران، در گفتگو با جامجم، ضمن ادعاي اين موضوع که در حال حاضر بيش از 80 درصد زوجها دچار طلاق عاطفي هستند، ميگويد: بيشتر کساني که دچار اين نوع از طلاق هستند شرايط جامعه،وجود بچهها و نداشتن پشتوانه و وابستگي اقتصادي به زوج را از دلايل تن ندادن به طلاق ذکر ميکنند.
نتيجه تحقيقاتي که به وسيله مددکاران تحت پوشش انجمن مددکاري ايران روي افرادي که در سراسر کشور به مراکز مشاوره مراجعه کردهاند، انجام شده حاکي از آن است که زندگي80 درصد آنها دچار طلاق عاطفي است.
دکتر اقليما ميافزايد: از ازدواج اينگونه زوجها به جز يک قرارداد ازدواج و هدف بزرگ کردن فرزندان چيزي باقي نمانده است و 2 نفر طبق اين قرارداد زير يک سقف زندگي ميکنند.
وي به مشکلات اقتصادي به عنوان يکي از دلايل به وجود آمدن اين آسيب اجتماعي اشاره ميکند و ميافزايد: در حال حاضر مشکلات اقتصادي ناشي از تورم موجود در جامعه آنقدر زياد است که زن و مرد هر دو مجبور به کار کردن هستند، به همين دليل کمتر براي يکديگر وقت ميگذارند و اين موضوع مشکلات زيادي را برايشان ايجاد ميکند؛ و يا فردي که مجبور است براي تامين مخارج زندگي 2?شيفت کار کند ديگر فرصتي براي خانواده و رسيدن به امور عاطفي آنها ندارد.
وي همچنين با اشاره به اجباري بودن 70 درصد ازدواجها، آمار بالاي طلاق عاطفي را امري اجتنابناپذير عنوان ميکند و ميگويد: اين اجبار ناشي از فشارهاي جامعه روي جوانان است؛ فرهنگ عموم مردم، نگاه جامعه به افراد مجرد، رسيدن افراد به سن بالا و کم شدن موقعيت ازدواجشان از دلايلي است که باعث اجبار فرد براي ازدواج و به دنبال آن درگيريهاي ناشي از اين ازدواج اجباري ميشود.
اقليما ،داشتن يک برنامه منظم 50 ساله را براي تمامي سازمانها تنها راه حل از بين بردن اين معضل ميداند و ميگويد: بايد تمام ارگانها و سازمانهاي دولتي و غيردولتي با برنامهريزي منسجمي در درازمدت به حل اين مساله بپردازند و خانواده را که محل تربيت آيندهسازان کشور است از اين بحران نجات دهند تا نسلهاي بعد به اين مشکلات و ناهنجاريهاي ناشي از آن دچار نشوند.
کودکان، قرباني طلاق خاموش
در شرايطي که اغلب والدين به بهانه فرزندان دست به جدايي و طلاق نميزنند و عليرغم ميل خود با هم در زير يک سقف زندگي ميکنند؛ بيشترين آسيب به روح و روان کودک وارد ميشود و اوست که بايد اين شرايط را تحمل کند و در اين اوضاع نابسامان کودک قرباني تسويه حسابهاي والدين ميشود.
از آنجا که در طلاق عاطفي نهاد خانواده دچار مشکل ميشود، عوارضي مانند دختران فراري، گسترش اعتياد بين نوجوانان و جوانان، بزهکاري، فرار از مدرسه و ترک تحصيل و همچنين ورود برخي از آسيبها به درون خانه را در پي دارد.
کودکاني که در خانوادههايي که دچار طلاق عاطفي هستند،زندگي ميکنند؛ اگر در ظاهر هم سالم بمانند و به معضلات اجتماعي از قبيل جرايم و جنايات، مواد مخدر، الکل و... کشيده نشوند باز شادي و سرزندگي خود را از دست ميدهند و مسلما نميتوانند پدر و مادراني بهتر از پدر و مادران خود براي فرزندانشان باشند، اين کودکان در شرايط پيش آمده زندگي خود احساس تنهايي، سرخوردگي و بيپشتوانگي ميکنند.
طلاق خاموش و همسرکشي
سيد ضياءالدين فائق، محقق و پژوهشگر مسائل اجتماعي معتقد است، بيشتر شوهرکشها، به «طلاق عاطفي» مبتلا بودهاند.
وي با استناد به مطالعات انجام شده روي پرونده زناني که مرتکب همسرکشي شدهاند، اظهار ميکند: بر اين اساس به سادگي ميتوان رد پاي طلاق عاطفي را در اين موارد ديد و لابهلاي اظهارات آنها به نکات ياد شده دست يافت. بيشتر آنها ازدواج را با علاقه آغاز نکرده و به طلاق عاطفي مبتلا بودهاند و مسأله مشترک بين همه آنها که در جريان بررسيهاي قضايي و پليسي عنوان شدهاند، اين است: همسرم، کتکم ميزد و مرتب اتهام ميزد و از ديگران سخن به ميان ميآورد و در مهمانيها، بيشتر از آنکه به من توجه داشته باشد، دنبال ديگران بود.
اين محقق و پژوهشگر مسائل اجتماعي ميافزايد: نميتوان انکار کرد که در سالهاي اخير از همپاشيدگي خانوادهها سير صعودي داشته و جدايي، اختلاف و عناد زوجين نسبت به يکديگر، خشونت و خصومتي که طي زندگي مشترک ايجاد شده رو به فزوني گذاشته است؛ چنانچه يافتهها نشان ميدهند بين سوءرفتارهايي مانند پرخاشگري، داد و فرياد کردن طرفين، ايراد ضرب و جرح، گوشه و کنايه زدن به يکديگر، تحقير و عيبجويي و از همه مهمتر سکوت، فحش دادن و قهر کردن، تحقير کردن و عيب يکديگر را بيپروا در حضور ديگران گفتن و جدا شدن اتاقها و فاصله گرفتن زن و مرد و از همه مهمتر، گرايش مرد به مصرف مواد مخدر و داروهاي روانگردان به عنوان يک جايگزين نامطلوب و افسردگي خانمها و بعضا داشتن رابطه با ديگران براي پر کردن خلأهاي عاطفي موجود و وقوع جناياتي از اين دست (همسرکشي) رابطه معنيداري وجود دارد.
تاثير مدرنيته بر طلاق عاطفي
دکتر محمدجعفر غفراني، استاد و کارشناس مسائل خانواده و جوانان نيز در گفتگو با جامجم، علت افزايش طلاق عاطفي را تقاضاي رشد و پيشرفت زنان در دنياي در حال توسعه امروز عنوان ميکند و معتقد است: زنان با رفتن به دانشگاه و کار کردن در محيط بيرون از خانه، پا به پاي مردان، از هنر زن بودن خود فاصله گرفتهاند و از خودشان و نيازهاي همسرشان غافل شدهاند.
غفراني ميافزايد: کار بيرون و هيجانات مردانه باعث ميشود زنان به جاي اينکه خود آرامش بخش باشند، نيازمند اين باشند که کسي به آنها آرامش دهد و همين امر توازن و تعادل خانواده را به هم ميزند و باعث ميشود که زوجها با هم زندگي کنند اما همدلي نداشته باشند.
وي معتقد است اگر افراد با خودشناسي وارد پيوند زناشويي شوند و نياز خود و طرف مقابلشان را کشف کنند هيچ گاه دچار اين بحرانهاي خانوادگي نميشوند.
خانوادهاي را نميتوان يافت که در آن اختلافات در سطوح مختلف وجود نداشته باشد. اما براي دستيابي به آرامش بايد اين اختلافات را کاهش داد و مشترکات را به هم نزديک کرد، زيرا انسانها در سايه اين مشترکات و توافقها در کنار هم زندگي ميکنند نه اختلافها. از سوي ديگر، در زندگي مشترک بياعتنايي به پيمان زندگي، خودخواهيها و تنگنظريها، بيحوصلگي و بيتوجهي به سرنوشت يکديگر، اختلاف در سليقهها، فزونطلبيها و تنوع جوييها، عدم رعايت وظايف فرد است که «انواع طلاق» را ميآفريند.
بايد باور کنيم که همچون ساير وجوه زندگي حفظ عشق و زندگي پر از نشاط و احساس، نياز به صرف انرژي و پاکسازي و خانه تکاني مداوم دارد. در خانواده متزلزل، مشکلات و مسائل جزئي به آساني به جدل و بحران تبديل ميشود، اميد به زندگي و فرداي روشن و سازنده کاهش مييابد، انتقادهاي غيرمنصفانه و رفتارهاي غيرصادقانه و پرخشونت جايگزين شيوههاي عاطفي و منطقي ميشود.
درعين حال برچسب زدن و بعضاً ابهام، جايگزين برخوردهاي خوشبينانه و اعتمادآميز ميشود. خانواده آشفته و منفعل با ويژگيها و ساختاري که دارد به طور طبيعي دچار بنبست عاطفي و ساختاري شده و به يک کانون درون تهي تبديل ميشود؛ کانوني که اعضاي آن هر چند با يکديگر زندگي ميکنند، اما روابط و کنش متقابل مطلوبي با هم ندارند و عملاً از حمايتهاي عاطفي و فکري يکديگر محرومند؛ خانوادههايي که به سادگي در معرض طلاق عاطفي و ازهم پاشيدگي قرار ميگيرند.