0

آزادگان و امام خميني (ره)

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:آزادگان و امام خميني (ره)
پنج شنبه 7 بهمن 1389  8:37 PM

حميدرضا حيدري نسب
 

حميدرضا

نام :

حيدري نسب

نام خانوادگي :

 1346

تاریخ تولد :

فوق ليسانس الهيات

تحصيلات:

 
خط شکن شجاع

خط شکن شجاع

بعد از اسارت، ابتدا ما را به القرنه بردند. بعد به بصره و از بصره هم به بغداد و استخبارات بردند. در آن‌جا، جرياني در رابطه با حضرت امام پيش آمدکه براي ما خيلي زيبا و خاطره‌انگيز است. يک روز، يکي از بچه‌ها که فرمانده بود لو رفت و عراقي‌ها هم حسابي او را زده و شکنجه کرده بودند. پس از مدتي، يکي از نگهبانان که اسمش حاتم بود آمد و اين دوست ما را صدا زد و گفت: به شرفم قسم کاري به شما ندارم. فقط به من بگوييد کدام يک از شما [امام] خميني را دوست دارد. او همه‌ي ما را به خط کرد، از جمله من که مجروح بودم. دوباره قسم خورد که به هيچ کس کاري ندارد و فقط مي‌خواهد ببيند واقعأ چند نفر امام را دوست دارند. شرايط سختي بود. اوايل اسارت ما بود و هنوز شناخت درستي از اخلاق دشمن نداشتيم و بايد مطمئن مي‌شديم که واقعأ به قسمش پايبند است. از آن طرف، بحث حضرت امام بود و اينکه چقدر بچه‌ها امام را دوست دارند. او اعلام کرد آن‌هايي که امام را دوست دارند دست‌شان را بلند کنند. بچه‌ها به همديگر نگاه مي‌کردند. اگر بلند کنيم، شايد ما را شناسايي کنند و اذيت کنند و اگر دست بلند نکنيم و تقيه کنيم، براي ما که امام را از صميم قلب دوست داريم، بد است که عراقي‌ها فکر کنند ما به امام علاقه نداريم. اين بود تا يکي از برادران يزدي با شجاعت خط را شکست و بلند شد و گفت: من [امام] خميني را دوست دارم. به دنبال او هم تعداد زيادي از بچه‌ها دستشان را بلند کردند و گفتند: ما امام را دوست مي‌داريم. از جمله، من هم مورد عنايت و توفيق حضرت حق قرار گرفتم و دستم را بلند کردم و گفتم: من هم امام را دوست دارم. آن عراقي خيلي برآشفته و ناراحت شد و گفت: تو ديگر چه مي‌گويي؟ گفتم: امام را دوست دارم. او چون به شرفش قسم خورده بود و برخي از آن‌ها خيلي به اين قسم پايبند بودند هيچ‌گونه اذيتي نکرد، ولي برايش بسيار سخت بود که ايراني‌ها حتي در اسارت هم به امام علاقه نشان بدهند.
براي ما طبيعي بود که در چنين وضعيتي اين طور واکنش نشان بدهيم، چون حضرت امام را نائب بر حق امام زمان عليه‌السلام مي‌دانستيم. بعد از اين جريان، عده‌اي از برادران گفتند که چرا اين کار را کرديد؟ شايد شما را مي‌بردند و مي‌کشتند يا شکنجه مي‌کردند؟! ما هم گفتيم: عشق به امام اجازه نداد که ساکت باشيم.

منبع: كتاب رمزمقاومت جلد3 -  صفحه: 164

 
 
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها